🌹قسـمـت نـهــم بعد ناهار همگی دور هم نشستیم تا میوه و چای بخوریم.کارن تو اتاقش بود و درحال استراحت.مامان با عمه گرم گرفت و بابا با آقاجون.منم که بیکار بودم گفتم برم تو حیاط یک دوری بزنم. بی هدف تو حیاط قدم میزدم و به گل و گیاها نگاه میکردم. چی فکر میکردم چیشد؟ازبس این پسر خشک و مغروره با یک من عسلم نمیشه خوردش.چه فکرا که نمیکردم همش برباد رفت با کج خلقیای پسرعمه خارجیم. رو تاب نشستم که صدای پا اومد و بعدشم پسرعمه جان اومد بیرون.چه تیپیم زده بود. پبراهن مشکی جذب با شلوارکتون خاکستری.نمیدونستم کجامیرفت اما دوست داشتم باهاش حرف بزنم.اصلا متوجه من نشد منم رفتم جلو و گفتم:کجامیری؟ بایک قیافه عاقل اندر سفیهی نگاهم کرد وگفت:شما دخترای ایرونی همیشه انقدر راحتین؟ دستامو بردم پشتم و گفتم:خب چی بگم؟ما پسرعمه دختردایی هستیم دیگه. _اما قرار نیست انقدر راحت باشیم باهم.فکر نمیکردم ایران انقدر راحت باشه.فکر میکردم محدودیت داره. _داره اما نه برای همه.خیلیا خودشونو محدود میکنن اما من اینجوری نیستم. دستش و کرد تو جیب شلوارش وگفت:انقدرم آزاد خوب نیست محدثه خانم. _لیدا _حالا هرچی.به نظرمن آدم باید به اسم شناسنامه ایش افتخار کنه. _من نمیکنم. پوزخند زشتی زد و گفت:جالبه. بعد راه افتاد. _نگفتی کجامیری؟ بدون اینکه برگرده گفت:فکر نکنم بخوایم باهم بریم. بعد از در حیاط رفت بیرون و در و بست.دلم میخواست دندوناشو خورد کنم تو دهنش پسره مغرور.فکر کرده کیه فقط یک قیافه داره.اخلاق که نداره. کلی حرص خوردم دلم آناهید رو میخواست باهاش حرف بزنم. نمیدونم چرا عمو شایان نیومده.رفتم تو خونه و گفتم:مادرجون عمو نمیاد؟ _زنگ زدن گفتن توراهن دخترم. عمه اومد گفت:عمه جان ندیدی کارن کجارفت؟ _نه والا.این پسرشما باکسی حرف نمیزنه. عمه اول نگاه بدی بهم انداخت بعدم سرشو تکون داد و رفت‌. ادامه دارد...