┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄
•|⟦
#رمانه ⟧|•
•|
#قسـمـتیازدهم
•|
#عاشقانهمذهبے
•|
#بانـام_ضـربـان_قـلـبـم
خواستم برم جلو و بگم سو تفاهم شده ولی خجالت میکشیدم...اروم اروم سمت کلاسم رفتم...فضای کلاس دانشگاه برام آزار دهنده بود...انگار یه غریبه بودم...حوصله هیچکس رو نداشتم...اروم رفتم و آخر کلاس نشستم و منتظر بودم زودتر کلاس تموم بشه...
بعد از کلاس حتی حوصله نشستن تو کافه و جایی که همیشه مینشستم هم نداشتم😕
یه گوشه از حساط نشستم و مشغول چک کردم گوشیم شدم
.
.
تو حیاط دانشگاه بودم که دوسه تا از بچه های هم اردویی و بسیجی رو دیدم...
.
.
انگار که میان غریبه ها اشنایی دیده باشم خوشحال شدم و سریع رفتم جلو...
سلام...😊
سلام اخوی...بفرمایین؟!
اگه اشتباه نکنم ما همسفر راهیان نور بودیم...😕
-آهان...بله بله...خوبید شما؟؟☺
-ممنونم...
-خب کاری داشتید؟!
-نمیدونم چجوری بگم😕من از وقتی از راهیان برگشتیم یه جوریم...دوست دارم مثل شماها باشم... خوب باشم ولی راه و روشش رو نمیدونم😔
-ما که خوب نیستیم حاجی😕...سعی کن مثل شهدا باشی...ما الان داریم میریم مسجد اگه دوست داری بیا اونجا بیشتر حرف بزنیم.
.
-باشه باشه حتما...
.
نزدیک مسجد که شدیم دوتایی استیناشون رو بالا زدن و رفتن وضو بگیرن...منم راستیتش وضو گرفتن رو خوب بلد نبودم و به دست اونا نگاه میکردم و همون کار رو میکردم...
.
داخل مسجد شدیم دیدم مشغول به نماز خوندن شدن...
خواستم الکی ادا نماز خوندن در بیارم ولی گفتم سهیل کی رو میخوای گول بزنی؟!
خودت رو یا خدارو؟!😕
گوشیم رو در آوردم و سرچ کردم آموزش نماز...
دو دور کامل خوندم و منم شروع کردم به نماز خوندن...
خیلی حس خوبی داشتم...😊
.
بعد از نماز همراه بچه ها راهی دفتر بسیج شدیم...اونجا با چندتا دیگه از بچه ها اشنا شدم...و بنا به پیشنهاد بچه ها فرم بسیج رو هم پر کردم
چند مدت به همین روال گذشت و من داشتم به شخصیت جدیدم عادت میکردم...
به مسجد و هیات رفتن...به شوخی ها و دور دورها با بچه مذهبیا و احساس خوبی داشتم...
همه چیم عوض شده بود...شوخیام...دوستام...حتی چیزهایی که باعث شادی و غم هام میشدن هم تغییر کرده بودن..
یه روز تصمیم رو گرفتم... باید مستقیم با اون دختر حرف بزنم...باید بهش بگم که...
راستیتش حس میکردم هیچکس مثل اون نیست و اون با همه فرق داره...
.
یه روز بعد نماز دیدم کنار در مسجد با دوستش وایساده...
خیلی با خودم کلنجار رفتم که چیکار کنم...
آب دهنم رو قورت دادم و آروم جلو رفتم 😕😕
.
سلام...😞
سلام..بفرمایین...😐
-ببخشید میخواستم اگه اجازه بدین یه چیزی بهتون بگم..😔
.
#ادامه_دارد
•[ و آنچـه در ادمـه خـواهیـد خـوانـد ؛
..چه خبری بهتر از این که ببینی دخترت اینقدر بزرگ شده که براش خواستگار اومده...
-خواستگار چیه 😨؟!
•[
•|
#ادامـهدارد
•|
#هـرشبساعـت21
•|
#کپےبدونذکـرمنبعممنوع
••
@MONTAZERZOHOR313313 ••
┄┅┄ 💍🍃 ┄┅┄