و صبح هنگام آن زمان که مُشتی آب به صورتت پرتاب می‌کنی و از بی‌حوصلگی حوله را فراموش می‌کنی قطره‌یِ آبی که رویِ پوستت می‌ماند دلم می‌خواهد آن قطره من باشم...