من به سرعت آمدم آن جوان را یافتم و از او خواهش کردم که از سیّدعلی راضی شو و در حقش دعا کن. جوان گفت: من او را بخشیدم، ولی کو آن دل شکسته ی من؟ من بازگشتم و جریان را گفتم. هنگام مغرب برای نماز به حرم حضرت عسگری آمدم، دیدم مادر و زن و دختران سیدعلی، خود را به ضریح دخیل بسته اند و فریاد سیدعلی از خانه اش به گوش می رسید. من مشغول نماز مغرب شدم، در بین نماز صدای شیون از خانه اش بلند شد، رفتند و دیدند سیدعلی مرده است».(13)