🌑 حقایق تلخ و غم انگیز روز ۴جمادی الثانی سال ۱۱ هجری قمری ، ۷مهر سال ۱۱ هجری شمسی ، ۲سپتامبر سال ۶۳۲ میلادی 🔥 مردمان از خبر دفن شبانهء دخت پیامبر خدا بهت زده می‌شوند؛ تلخ تر آنکه می شنوند وصیت فرزند پیامبرشان ، آن است که اهل مدینه حتی از محل قبر ایشان نیز آگاه نباشند؛ آری ! …… امیرمؤمنان شب گذشته , قبر اصلی را با زمین صاف کردند (۱) ؛ و نزدیک به چهل نقطه را در بقیع به صورت قبر ساخته اند تا محل قبر اصلی بانوی دو عالم - بنا به وصیت خود ایشان - مشخص نباشد... 🌎(البته لازم به توضیح است که چون قبرستان بقیع قبرستانی عمومی بوده حضرت آنجا را برای رد گم کنی قبرهایی را درست کردند وگرنه قبر حضرت زهرا مشخص نیست که در بقیع است یا خیر) 👥👥مردمان گفتند : ❌ [ ای وای بر ما ! ] پیامبرمان جز یک دختر در میان ما نداشت ؛ که وفات یافت و دفن شد و ما در هنگام وفات ، غسل و نمازش حضور نداشتیم ! الآن نیز از محل قبرش آگاهی نداریم تا حتی آن را زیارت کنیم .…(۲) دستگاه سقیفه نیز از ماجرا آگاه می‌شود عمر رو به ابوبکر کرده , می‌گوید: ❗️❕به تو نگفتم آنان مراسم را شبانه انجام خواهند داد [ و ما را برای نماز خبر نخواهند کرد ] عمر در تصمیمی عجولانه و برای ترمیم چهرهء خلیفه و دستگاه خلافت ، تصمیم به نبش قبرهای ساخته شده در بقیع می‌گیرد ؛ تا با بیرون آوردن پیکر حضرت صدیقه کبری ، ابوبکر به عنوان خلیفه در مراسمی با شکوه بر آن حضرت نماز گزارد! 👈👈 به همین منظور , ابوبکر دستور میدهد که زنانی از مسلمانان را جمع کنند و همراه با گروهی به بقیع رفته , شروع به نبش قبرها نمایند . عمر سرپرستی این کار را به عهده می‌گیرد؛ خبر به امیرمؤمنان میرسد؛ 👈👈 آن حضرت از شدت خشم ، چشمانشان سرخ شده است ، شمشیر ذوالفقار را از نیام می‌کشند ، عبایی زرد رنگ - که در جنگ های سخت می پوشیدند - بر دوش می‌افکنند و می‌فرمایند: 💠 دستی که به قبرها برسد , به صاحبش برنخواهد گشت. و آنگاه راهی بقیع می‌شوند؛ فردی که این سخن را شنیده و خروج امیرالمؤمنین را مشاهده کرده بود , به شتاب خبر را به بقیع می‌رساند ، و مردمان مانند گلهء بُزان که از شیری می گریزند ، فرار می.کنند ؛ امیرمؤمنان به بقیع می‌رسند ، بر ذوالفقار تکیه کرده ، تهدید علنی نسبت به هر گونه اقدامی می‌نمایند.. ☝️اهل سقیفه در می یابند که امیرالمؤمنین در این قضیه , همانند ماجراهای قبل , مأمور به صبر نیستند؛ عمر شروع به هتاکی می‌کند❗️….حضرت امير لباسهاى وى را گرفته و او را از جاى بر كَند و بر زمين زدند و فرمودند: 🔥 یابن السوداء (ای سیاه زاده)! من حقّ خود (يعنى مقام خلافت) را بدين جهت از دست دادم كه مبادا مردم از دين خويش برگردند. اما در باره قبر فاطمه: به حقّ آن خدايى كه جان على در دست قدرت اوست اگر تو و يارانت راجع به اين قبرها عملى انجام دهيد زمين را از خون شما سيراب خواهم كرد. عمر! از اين خيال در گذر! ابوبكر می‌گوید : اى ابو الحسن! تو را به حقّ پيغمبر اسلام و آن كسى كه بالاى عرش است سوگند می‌دهم كه از عمر دست بردارى، زيرا ما از انجام دادن عملى كه تو نمی‌پسندى خوددارى می‌كنيم. راوى می‌گويد: على عليه السّلام عمر را رها كرد و مردم پراكنده شدند و به دنبال مقصود خود بازنگشتند؛ اینگونه عمر کاری از پیش نمی‌برد و قضیه فیصله می‌یابد؛(۳) 🔗 ابن ابی الحدید معتزلی 🔗 دلائل الامامه طبری شیعی 🔗 کامل شیخ بهائی 1️⃣ بحارالانوار ۱۸۳/۴۳ 2️⃣ بحارالانوار ۱۷۱/۴۳ 3️⃣ بحارالانوار ۱۹۹/۴۳ @montzeran