منتظران گناه نمیکنند
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت 23 وااییی این اینجا چیکار میکنه،چه نسبتی با فاطمه دارهتا اخر مجلس فقط تو فکر بودم
انتظار عشق قسمت24 دو روز مونده بود به عید صبح زود بیدار شدم که برم بهشت زهرا،که شاید داخل عید نتونم برم یه لباس گرم پوشیدم از خونه زدم بیرون رفتم سمت بهشت زهرا اول رفتم سمت گلزار یه کم اونجا نشستم و قرآن خوندم بعد رفتم سمت غسالخونه... - سلام اعظم خانم: سلام هانیه جان... - زهرا خانم نیستن؟ اعظم خانم: پسرش مریض شد نتونست بیاد ،به جاش رقیه جون اومدن... - سلام رقیه خانم خوبین؟ رقیه خانم: سلام دخترم ،شکر ،شما خوبین؟ - خیلی ممنونم رفتم لباسامو عوض کردم شروع کردم به کمک کردن بعد نیم ساعت گوشیم زنگ خورد فاطمه بود .... - سلام عروس خانم خوبی؟ فاطمه: سلام عزیزم مرسی،تو خوبی؟ - نه به خوبی تو؟شوهر جان خوبه؟ فاطمه : اره خوبه شکر میگم بلا الان ما نامحرم شدیم؟ - یعنی چی منظورتو نمیفهمم... فاطمه:تو آقای صالحی رو از کجا میشناسی - صالحی کیه؟ فاطمه: الان تو نمیشناسی ؟ شب عروسیمون دیدیش... - آها آقا مرتضی رو میگی؟ فاطمه: اوه چه زود خودی شدی باهاش ،اسم کوچیکشو میدونی... - عروس خانم،اسمشو نمیدونستم، شادوماد صداش زد متوجه شدم فاطمه: اررره منم باور کردم،حتمن تو همون کوچه هم عاشقت شده نههه .... - چی گفتی؟ فاطمه: بلا و چی گفتی چیکار کردی با این بدبخت ،خواب و خوراک نداره دیونمون کرده این چند روزه... - واسه چی آخه... فاطمه: واسه جناب العالی دیگه ،عاشقت شده ،میگه میخواد بیاد خاستگاری گفت اول از تو بپرسم،اصلا ازش خوشت میاد یا نه... - فاطمه جون ،میشه بهشون بگی بیاد بهشت زهرا فاطمه: دختر دیونه جای بهتر سراغ نداشتی - نه بگو بیاد همینجا فاطمه : باشه ،نگفتی چیکار کردی که اینجوری مارو از خواب و خوارک انداخته .... - میگم بهت بعدن فاطمه : باشه فعلن با صدای اعظم خانم ،به خودم اومدم اعظم خانم: هانیه جان ، - جانم... اعظم خانم : نمیای کمک - الان میام یه نیم ساعتی گذشت و گوشیم دوباره زنگ خورد، ناشناس بود - بله سلام خانم اخوان ،من صالحی هستم ... - سلام حالتون خوبه؟ مرتضی: ببخشید من بهشت زهرام کجا باید بیام - برین سمت گلزار شهدا منم میام مرتضی: چشم - اعظم خانم میتونم برم اعظم خانم: اره عزیزم برو