گیتی:عزیزم...... عزیزم اشکهای گیتی هم جاری شد اونم ترسید سرانجام عشق منم مثل خودش بشه حق با گیتی بود باید جلوی جون گرفتن این عشق رو بگیرم من و امیرعلی راهمون از هم جداست، جدای همه اینها اون از من خوشش نمیاد این عشق یعنی خودزنی باید بیخالش بشم از همین الان شروع میکنم و دیگه بهش فکر نمیکنم با این فکر از گیتی جدا شدم: _حق با تویه گیتی من باید این احساس اشتباه رو پاک کنم _آره عزیزم همین کار رو بکن تا زود جلوش رو بگیری و نزار یکی عین من بشی باشه گلم؟باشه عزیزم _باشه.......باشه تمام تلاشم رو میکنم اون روز و چند روزی که خونه عزیز بودم تمام تلاشم رو برای فکر نکردن به امیرعلی به کار گرفتن ولی بی اثر بود انگار این اعتراف به خودم که دوسش دارم باعث شده بود بی پروا تر به اون فکر کنم حالا بی پروا رویاهای شیرینی از با امیرعلی بودن توی ذهنم نقش می بست دوست داشتم لذت گرفتن دستش رو دوباره دوباره بچشم نظرم عوض شد من نمی‌خواستم این عشق رو فراموش کنم من تلاش میکنم تا به عشقم برسم من مثل گیتی کنار نمی کشم با این فکر انگار انرژی تازه ای گرفتم با انرژی مثبتی به خونه برگشتم تا فصل جدیدی از زندگیم رو شروع کنم روز بعد برای معذرت خواهی از امیرعلی راهی دانشگاه شدم با استرس و هیجان خاصی وارد دفترش شدم انگار تازه داشتم می دیدمش قلبم دیوانه وار شروع به کوبیدن کرد دستام می‌لرزید و این استرس از صدام معلوم بود: _سلام......آقای فراهانی