🖐برخورد جالب شهید زینالدین با افسر عراقی🖐
🔹آقا مهدی بعد از شناسایی از منطقه برگشت.
در عملیاتی که شب بعد صورت گرفت؛
وارد قرارگاه عراقیها شد؛
و آن فرمانده را اسیر کرد.
بعد به نیروهایش گفت:
فردا که هوا روشن شد؛
او را پیش من بیاورید.
ماشین،
جلوی سنگر فرماندهی ایستاد.
آقا مهدی در ماشین را باز کرد.
عقب آیفا آن افسر عراقی نشسته بود. پیادهاش کردند.
ترسیده بود.
از ترس سرش را با دستانش میگرفت.
آقا مهدی دست او را گرفت و رها نکرد.
پنج متر آن طرفتر او را بُرد و گفت:
برای این افسر عراقی کمپوت بیاورید.
مدتی را چهارزانو روی زمین نشسته بودند؛
و عربی صحبت میکردند.
آن فرمانده عراقی باورش نمیشد که آقا مهدی،
فرمانده لشکر باشد.
او تا آیفا از مقر بیرون برود؛
یکسره به مهدی نگاه میکرد.
#معرفی_شهید
#شهید_دفاع_مقدس