بسم رب الشهدا و الصدیقین و الصالحین
سلام علیکم
مناجاتی که میخوانید دلنوشته شهیدی ۱۶ساله است...
آقا؛
دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب صدایت کنم.
چشمانم را به نقطه ای خیره کنم،
تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم.
هی نگاهت کنم...
آنقدر که از هوش بروم.
بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست.
حس کنم بوی خوش از نسیم تنت به مشامم می خورد.
آن وقت با اشتیاق در آغوشت بگیرم؛
و بعد...
تو با دست های خودت،
اشک های مرا پاک کنی...
مولای من؛
سرم را به سینه ات قرار دهی،
موهایم را شانه کنی.
آن وقت احساس کنم وصال حقیقی عاشق و معشوق روی داده.
بعد به من وعده شهادت بدهی.
آن وقت با خیال راحت در آتش عشق مثل شمع بسوزم و آب شوم؛
روی دامانت بریزم؛
و هلاک شوم؛
و جان دهم...
#شهید_محمودرضا_استادنظری