🌷🌷داستان حکومت امام زمان 🌷🌷 آی قصه قصه قصه ، نون و پنیر و پسته یه قصه بی غصه ! هر کی دوست داره این قصه قشنگ رو گوش کنه ، بلند بگه یا مهدی 💖💖 🐝🐝زنبور لپ گلی ما خوشحال و خندان پرواز میکرد تا یه قصه شیرین پیدا کنه ویزززززززز 🐝🐝زنبور کوچولو پرواز کرد تا به یه جنگل رسید و روی شاخه درختی نشست. 🐝زنبور کوچولو خیلی تعجب کرده بود چون اون جنگل هم درختای کمی داشت وهم درختها سرسبز و شاداب نبودن .میدونید چرا ؟ 🐝زنبور کوچولو تو فکر بود که یه دفعه دید زمین داره نگاهش میکنه .🐝 زنبور کوچولو گفت : سلام زمین مهربون چرا ناراحتی ؟ چرا این جنگل درختاش کم هستن ؟ زمین آهی کشید و گفت : آخه چند ساله که بارون کم میاد و آب کمتر شده . تازه آدمها وقتی میان جنگل آشغال میریزن و جمع نمیکنن و این باعث میشه آشغال ها زیاد بشن و نفس کشیدن برای من سخت بشه .😱 تازه آدمها که با هم دعوا میکنن من ناراحت میشم 😱 بعضی جاها مردم خیلی فقیر هستند من ناراحت میشم😔 🐝زنبور کوچولو که اینها رو شنید خیلی ناراحت شد و به فکر فرو رفت😢😥 زمین مهربون که ناراحتی زنبور کوچولو رو دید با صدای بلندی گفت : اما زنبور کوچولو یه روزی میاد که تمام این قصه های تلخ تموم میشه 😊😀😃 🐝زنبور کوچولو با خوشحالی و تعجب گفت : چه روزی ؟؟ زمین خندید و گفت : روزی که امام زمان علیه‌السلام بیان . اون وقت دیگه یک عالمه بارون میاد ودرخت ها و سبزه ها سرسبز میشن دیگه هیچکس آشغال تو دریا و زمین نمیریزه مردم با همدیگه دعوا نمیکنن با هم مهربون میشن. دیگه هیچکس فقیر نیست و خیلی از چیزهای خوب دیگه..... 🐝🐝زنبور لپ گلی با خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت : واای چه روزای خوب و شیرینی من از خدای مهربون میخوام که هر چه زودتر اون روز برسه . زمین مهربون هم با خوشحالی گفت: 😀😄😃 آره زنبور لپ گلی منم خیلی منتظر اون روز هستم . و همه سختیها رو به امید اون روز تحمل میکنم . 🐝🐝زنبور کوچولو با خوشحالی از زمین خداحافظی کرد و رفت تا این قصه شیرین رو برای دوستانش تعریف کنه 🐝🐝🐝🐝🐝 به امید آن روز 🌼🌸🌺🌻🌹 «برگرفته از کتاب معارف مهدویت ویژه مربیان» مربیان و مامانای خلاق میتونید روی زیبایی های ظهور بیشتر مانور بدین .🌹🌹. http://eitaa.com/joinchat/1567096844C746db3d35d