داستان عمو عباس عمو عباس دوست بچه ها بود . عمو عباس سقای کربلا بود یعنی هرکس آب میخواست به عمو میگفت و او بش آب میداد. آب تو خیمه های بچه ها تمام شده بود. امام حسین ع به عمو گفت برای بچه ها آب بیاره عمو عباس رفت کنار رودخونه فرات آب بیاره . اون موقع مثل الأن کلمن نبود تازه آب معدنی هم نداشتن می رفتن کنار رود آب می آوردن و آب رو تو یه چیزی به اسم مشک می آوردن . همون که دست عمو هست و داره از رودخونه توش آب میزاره بش میگن مشک . ( قصه مشک رو بعدأ براتون میگیم اما الآن یادتون باشه ) عمو عباس خودش تشنه بود قبل از اینکه آب بریزه تو مشک، خواست آب بخوره ، اما چون دوست بچه ها بود یادش اومد که بچه ها تشنه هستند و آب نخورد و مشک رو پر آب کرد و با خودش گفت اول به بچه ها آب میدم بعد خودم میخورم و با مشک پر آب به سمت خیمه ها رفت ... اما آدمای بد نزاشتن آب مشک رو ریختن زمین و عمو عباس رو زخمی کردند. 🏴 @morabikodak5159