فاطمه عزیز ما دختر پیامبر بود
اوفقط نه یک دختر بلکه مثل مادر بود
مثل دسته گل می کرد خانه پیامبر را
می نشست و وا میکرد جانماز بابا را
توی سفره هم میچید نان و شیر و خرما را
آسیای دستی را می نشست و می چرخاند
روی لب گل خنده زیر لب دعا میخواند
همواره پدر میگفت یاور پدر هستی
دختر عزیز من مادر پدر هستی