موقعی که برادرم سید غلامرضا می‌خواست به جبهه اعزام شود جهت بدرقه ایشان به مشهد رفته بودیم من حسین فرزند ایشان را به نزد او بردم و گفتم: برادر جان با فرزندت خداحافظی کن. ایشان بچه را بوسید و گفت: برادر زیاد این بچه را جلو من نیاور و نگذار من با دلبستگی به دنیا به جبهه بروم و می‌خواهم بدون وابستگی و دلبستگی به آن دنیا بروم.[۱۰] آدم باید پاک پاک شود، باید حریت پیدا کند. آزادگی و آزادمردی پیدا کند. آن موقع در تمام تاریخ یار اباعبدالله خواهد شد. خانواده‌های شهدا خصوصا مادران و پدران شهدا این حریت و آزادگی را داشتند. چطور از فرزندانشان دل کندند؟ آدم از یک لباس یا یک کتابش نمی‌تواند دل بکند، ماشینش را بدزدند اگر نداند کجاست هر روز خبر می‌گیرد؛ حال این مادران شهدا چه کشیده اند؟ فرزندانشان را به خاطر اسلام تقدیم کرده اند. طلاهایش را که داد از درِ ستاد پشتیبانی جنگ، بیرون رفت…جوان، داد زد: حاج خانم … رسید طلاها… !؟ خندید و گفت: دو تا پسرم رو دادم رسید نگرفتم … اینها عدم وابستگی و دلبستگی است. به خاطر اسلام انسان از عزیزترین عزیزانش بگذرد. چهارتا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم! مادر شهید، عکس اول را آورد گفت: «این پسر اولم محسن است!» عکس دوم را گذاشت روی عکس محسن؛ گفت: «این پسر دومم محمد است.» خواست بگوید این پسر سومم… سرش را که بالا آورد، دید شانه‌های امام (ره) دارد می‌لرزد… امام خمینی (ره) گریه اش گرفته بود… فوری عکس‌ها را جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت: چهار تا پسرم رو دادم که اشکتو نبینم…! این عشق، این علاقه، این عدم وابستگی به دنیا و این حریت را در کجای تاریخ می‌توانیم پیدا کنیم؟ اگر این شهدای عزیز در کربلا بودند امام حسین علیه السلام تنها نمی‌ماند. اگر این شهدای عزیز مدافع حرم بودند آقا ابا عبدالله الحسین علیه السلام «هل من ناصر…» نمی‌گفت. نشان دادند که بدون دیدن امام معصوم زیر شنی‌های تانک رفتند؛ اگر امام معصوم می‌دیدند چکار می‌کردند؟ مال دنیا عربی مال دنیا برای انسان دلبستگی و وابستگی ایجاد می‌کند. مومن نمی‌تواند قیام کند، نمی‌تواند از حق دفاع کند چون وابستگی دارد. «حُبُّ الدنيا رَأسُ كلّ خطيئةٍ». از حضرت امام داستان زیاد خوانده ام اما تاثیر گذارترین و عجیبترین داستان این است: شخصی می‌گوید در آخرین لحظات عمر بابرکت امام رفتم خدمت امام تا ایشان را دلداری بدهم. به امام گفتم آقا، هیچ چی نیست. امام فرمودند از اولش هم هیچی نبوده! الآن هم چیزی نیست! یک شخص چقدر می‌تواند آزاده باشد و حریت داشته باشد. انگار نه انگار که ولی امر مسلمین است. نائب امام زمان است. رهبر یک کشور است. این عدم دلبستگی به دنیاست. حاج احمد آقا تعریف می‌کنند، روزى از برادران سپاه مستقر در بیت امام درخواست کردم که جلوى ایوان بیت، یک نرده نصب کنند. وقتى برادران مشغول این کار شدند امام وارد شده و فرمودند: «احمد، چه کار مىکنى؟» عرض کردم براى حفاظت جان على (فرزندم) که خدای‌نکرده به پایین پرت نشود، از برادران خواسته‌ام نرده‌ای جلوى ایوان نصب کنند و این کار مرسومى در همۀ خانه‌هاست. حضرت امام فرمودند: «شیطان از همین‌جا سراغ آدم مىآید، اول به انسان مىگوید منزل شما احتیاج به نرده دارد، بعد مىگوید رنگ مىخواهد، سپس مىگوید این خانه کوچک است و در شأن شما نیست و خانۀ بزرگ‌تر می‌خواهید و آرام‌آرام انسان در دام شیطان مىافتد».[۱۱] حتی حضرت امام برای یک نرده زدن مواظب است دلبستگی ایجاد نشود شیطان وابستگی درست نکند. وابستگی لحظه مرگ خودش را نشان می‌دهد. شخصی داشت از دنیا می‌رفت. دوستان او به بالینش رفتند و شهادتین را به او تلقین می‌کردند تا تکرار کند. هر چه شهادتین را می‌گفتند، او می‌گفت: «نمی گویم نشکن. نمی‌گویم نشکن»!بعد از این ماجرا، حال یا آن شخص بهبود یافت یا اینکه او را در خواب دیدند، از او پرسیدند چرا شهادتین را نمی‌گفتی؟گفت: من آینه‌ای داشتم که بسیار آن را دوست داشتم. وقتی که خواستم شهادتین را بگویم، شیطان با سنگی کنار آن آینه ایستاده بود و می‌گفت اگر شهادتین را بگویی، آینه را می‌شکنم. من هم گفتم: «نمی گویم نشکن. نمی‌گویم نشکن»! این وابستگی و دلبستگی است که لحظه مرگ خودش را نشان می‌دهد. آفات وابستگی اما این وابستگی‌ها آفات بسیار مهمی برای انسان دارد که در اینجا به دو مورد اشاره می‌کنیم: عدم توانایی در گفتن حرف حق: کسی که وابستگی داشت نمی‌تواند حرف حق بزند. فرض کنید شخصی معتاد نوشابه خوردن است آیا می‌تواند از مضرات نوشابه بگوید؟ تا می‌گویی نوشابه بد است می‌گوید ول کن بابا بزرگ ما نوشابه می‌خورد صد سال هم عمر کرد. یا کسی که سیگاری است. اینها وابستگی است. ما اگر وابسته باشیم بخواهیم حرف حق بزنیم، نمی‌توانیم. مرحوم کافی می‌گفت این که می‌بینید زبانم دراز است چون دستم جمع است. از مردم پول نمی‌گیرم، زبانم باز است.