سه داستان آموزنده شخصی محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شد و از ایشان درخواست نمود تا به او توصیه ای بنمایند. حضرت این گونه توصیه فرمودند: - من به تو سفارش می کنم برای خدا شریک قرار ندهی، اگر چه در آتش بسوزی و شکنجه ببینی! پدر و مادرت را نیز اذیت مکن و به آنان نیکی کن، زنده باشند یا مرده. اگر دستور دهند که از خانواده و زندگیت دست برداری چنین کن! و این نشانه ایمان است. آنچه که اضافه داری در اختیار برادر دینی ات بگذار! در برخورد با برادر مسلمانت گشاده رو باش! به مردم اهانت مکن و باران لطف و رحمتت را بر آنان ببار! هر کدام از مسلمانان را دیدار کردی سعی کن اول تو سلام کنی! (تا جایی که علم و تجربه تو اجازه می دهد ) مردم را به سوی اسلام دعوت کن! بدان که هر کارگشایی تو برای مردم ، ثواب بنده آزاد کردن در راه خدا دارد، بنده ای که از فرزندان یعقوب است. بدان که شراب و تمام مست کننده ها حرامند. داستان دوم در جنگ احد بسیاری از رزمندگان اسلام، از جمله، حضرت حمزه علیه السلام به شهادت رسیدند. به طوری که شایع شد که شخص پیامبر صلی الله علیه و آله نیز شهید شده اند. زن های مدینه به سوی احد حرکت کردند. فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز در میان آنان بود. پس از آنکه دریافتند پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله سالم است به مدینه بازگشتند. رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز با کمی فاصله به طرف مدینه حرکت نمود. زنان بار دیگر (از شوق ) گریه کنان به استقبال شتافتند. در این وقت زینب دختر جحش محضر پیامبر گرامی رسید. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: - صبور و پایدار باش! گفت: - برای چه؟ فرمود: - در شهادت برادرت عبدالله. گفت: - شهادت برای او گوارا و مبارک باد! فرمود: - صبر کن! گفت: - برای چه؟ فرمود: - درباره شهادت داییت حمزه علیه السلام. گفت: - همه از آن خداییم و به سوی او باز می گردیم، مقام شهادت برای او مبارک باد! پس از چند لحظه، دوباره پیامبر صلی الله علیه و آله رو به زینب کرد و اظهار فرمود: - صبور باش! گفت: - دیگر برای چه؟ فرمود: - به خاطر شهادت شوهرت مصعب بن عمیر. زینب تا این جمله را شنید با صدای بلند گریه کرد و به طور جانگدازی ناله سر داد. او در پاسخ کسانی که می گفتند. - چرا برای شوهرت چنین گریه می کنی؟ پاسخ داد: - گریه ام برای شوهرم نیست، چرا که او به فیض شهادت در رکاب پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده، بلکه گریه ام برای یتیمان اوست، که اگر سراغ پدر را بگیرند، چه جوابی به آنان بدهم؟ داستان سوم رسول خدا صلی الله علیه و آله در حالی که نشسته بودند، ناگهان لبخندی بر لبانشان نقش بست، به طوری که دندان هایشان نمایان شد! از ایشان علت خنده را پرسیدند، فرمود: - دو نفر از امت من روز قیامت می آیند و در پیشگاه پروردگار قرار می گیرند؛ یکی از آنان می گوید: خدایا! حق مرا از ایشان بگیر! خداوند متعال می فرماید: حق برادرت را بده! عرض می کند: خدایا! از اعمال نیک من چیزی نمانده متاعی دنیوی هم که ندارم که بدهم . آنگاه صاحب حق می گوید: پروردگارا! حالا که چنین است از گناهان من بر او بار کن! پس از آن اشک از چشمان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد و فرمود: آن روز، روزی است که مردم احتیاج دارند گناهانشان را کسی حمل کند. خداوند به آن کس که حقش را می خواهد می فرماید: سرت را برگردان، به سوی بهشت نگاه کن، چه می بینی؟ آن وقت سرش را بلند می کند، آنچه را که موجب شگفتی اوست از نعمت های خوب می بیند، عرض می کند: پروردگارا! اینها برای کیست؟ می فرماید: برای کسی است که قیمت و بهایش را به من بدهد. عرض می کند: چه کسی می تواند قیمت و بهایش را بپردازد؟ می فرماید: تو. با خوشحالی می پرسد: چگونه من می توانم؟ می فرماید: به گذشت تو از برادرت. عرض می کند: خدایا! از او گذشتم. بعد از آن، خداوند می فرماید: دست برادر دینی ات را بگیر و وارد بهشت شوید! آن گاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پرهیزکار باشید و مابین خودتان را اصلاح کنید!( قبل از اینکه از این دنیا بروید ) عضویت در کانال مراقبه👇 🔹🔶🔷▪️🔹🔶🔷 @moraghbe 🔹🔶🔷▪️🔹🔶🔷