✅💠
عطر رمضان
🌿نزدیک اذان مغرب بود نازگل نگاهی به سماور خالی از آب کرد و آهی کشید هر سال مادر موقع افطار یه آبجوش با نبات زعفرانی برایش میریخت و نازگل با اینکه روزه نبود مادر را همراهی میکرد ولی ماه رمضان امسال موقع افطار از جنب و جوش و قل و قل سماور خبری نبود.
صدای آیفون بلند شد، آیفون را برداشت صدای خاله مینا توی گوشی پیچید.
🥣خاله مینا با یک ظرف آش وارد خانه شد و گفت: گفتم نازگل حوصلهی آشپزی نداره اگه دست خالی بیام، افطار نون پنیر داریم؛ نازگل یه آبجوش بیار گلوم خشک شد نازگل سماور را آب کرد، بعد از مدتها سماور شروع به قل قل کرد.
☕️دوباره مثل سالهای قبل فنجانها پرشدند از آبجوش زعفرانی، خانه با ورود خاله، بوی مادرش را گرفت. خاله با گفتن قبول باشه به نازگل آبجوش را سر کشید، نازگل صورتش گل انداخت و گفت: قبولِ حق.
بیست سالی بود به بهانههای جورواجور روزه نگرفته بود.
📞روز دوم ماه مبارک با اینکه روزه نبود اما دمدمای افطار سماور را روشن کرد، موقع سحر تلفن زنگ خورد، گوشی را برداشت، خانمی از آن طرف خط با صدای خیلی ضعیفی گفت پرنیا مادر زنگ زدم بیسحری نشی مادر، نازگل تا آمد بگوید اشتباه گرفتهاید تلفن قطع شد.
نازگل رادیو را روشن کرد، صدای دعای سحر در منزل پیچید و او به یاد مادر افتاد. بیاختیار دست برد سمت سفره و یک لقمه نان و پنیر گرفت، خورد و نیت روزه کرد.
🍚قبل از افطار سماور را روشن کرد و رفت از سر کوچه یک کاسه حلیم خرید، موقع افطار که آب جوش زعفرانی را خورد خیلی بهش چسبید چون طعمش با همهی آبجوش و نباتهای قبلی متفاوت بود اما عطر آشنایی داشت چون او را میبرد به همان سالهای در کنار مادر بودن.
✍️ به قلم: مریم رمضان قاسم
#داستانک
#رمضان_1401
@taaghcheh