عکس از شما نشونشون بدم ... ضایع شدن جیگرم حال اومد ... ها مخصوصا این دوست بغل دستیم ضایع بشه. آی کیف میده ... مامان- عه اتنا ... همه زدیم زیر خنده. آتنا- بعدشم که ریختن رو سرم تو رو خدا بگو بمن یه امضا بدن ... شیدا- بچه مچه رو ببین تو رو خدا ... ما همسن اینا بودیم جلو پنکه آآآآ می کردیم کلی سرگرم می شدیم ... چه می دونستیم امضا چیه؟ - والا به خدا ... اونشب هم به خوبی و خوشی گذشت و فرداش همگی با هم راه افتادیم به سمت تهران. مامان محمد هم شب رسید. دیگه همه کارها افتاد گردن ماها. آقایون هم که خونه مونده بودن ... باباهامون ... همون شب بعد افطار و چای و میوه نشستیم و یه جلسه اساسی واسه برنامه ها تشکیل دادیم. روی فرشی که رو زمین مونده بود از اون موقع گرد نشستیم. البته آتنا غش کرده بود. مامان محمد- خب اول از همه باید ترتیب کارت ها رو بدیم مادرم- آره. صبح اول بریم دنبال کارای اون ... شیدا- اتفاق من یه چنتا متن قشنگ پیدا کردم آوردم ... رفت گوشیشو اورد و بین متنهاش که انصافی قشنگ بودن منو محمد بهترینش رو انتخاب کردیم. شیده- خب این از این ... مامان- بعد شبهای قدر پخشش می کونیم. که تا اون موقع اماده بشد و اسما را روش بنویسیم ... - اما باید زودتر برسونیم به دست بابا ها دیگه ... چون اونایی که از تهران و شهر ما میان بتونن برنامه ریزی کنن و عجله ای نشه ... محمد- نگران اونا نباشین پست می کنیم فوقش ... فقط اماده بشه ... مامان یه لیست برگه داد دست مادرم و یه برگه خودش برداشت و لیست مهمونا رو نوشتن. این یکی خیلی طول کشید و تموم که شد محمد به برگه ها نگاهی انداخت. محمد- پس مهمونای شما چرا اینقدر کم؟ لیست مارو ببینین؟ خندیدم. مادرم- اخه ما شهر دوریم همه که نمیخوان بیان واسه چی الکی کارت بدیم؟ اونایی که حتما میان رو نوشتیم محمد بهم نگاه محبت امیزی انداخت. محمد- شما چی خانوم؟ مهمونات چن نفرن؟ - پنج شش نفر نوشتم ... دوتاشون متاهلن ... مطمئنم این پنج نفر حتما میان ... محمد- پس اونایی که مجردن رو همراه خانواده بنویس که بیان ... - چشم ... خب اقا ... شما چی؟ خندید. همه نگاها با لبخند عمیقی رو ما دوتا بود که اینقدر با محبت با هم صحبت می کردیم. با ولوم پائین. نمیدونم چرا با هم اهسته حرف میزدیم ... محمد- منم که اصفهانیا رو نوشتم ... از تهرانم علی و مرتضی و مازیار و شایان. اونایی که متاهلن با خانوماشون ... بقیه با خانواده ... حالا شاید یکی دوتا همکار هم اضافه کردم ... ساکت شدیم. محمد- فقط یه مساله ای هست که برام خیلی مهمه ... - چی؟ محمد- به خاطر شغلم نمیتونم اجازه بدم فیلم بردار داشته باشیم ... خطرناکه و نمیشه اعتماد کرد ... شیدا- شهرت است دیگر خندیدیم. محمد- نمیشه ریسک کرد ... ممکنه پخش بشه ملت خانوممو ببیننا ... و اخماشو کشید تو هم. محمد- فیلم بردار مرد میاریم یه دونه که از آقایون فیلم بگیره و از خانومم وقتی که حجاب داره ... بلند شد و از یه دوربینی که داشت رونمایی کرد. نامرد اصلا رو نکرده بود. تستش کردیم. کیفیتش فوق العاده بود. هم عکس و هم فیلم برداری. محمد- میتونیم مسئولیت فیلم برداری رو به یکی بسپریم ... اینطوری هم وقتی حجاب نداشتم می تونستیم فیلم بگیریم هم از جای امنش خیالمون راحت بود ... شیدا- آقا من با کمال میل این مسئولیت خطیر رو به عهده می گیرم ... محمد- پس پاداش این دلاوری شما نزد ما محفوظ خواهد بود شیدا خانوم ... شیدا- ما کوچیک شمائیم ... محمد- اهان ... یه نکته دیگه ... مامان- بگو پسرم @onlinmoshavereh 🌺☘🌺☘🌺☘🌺