داستان شیخ و کوزه
✍طرف یه کوزه ی سیصد ساله از اجدادش بهش رسیده بود .
چون پولی در بساط نداشت تا بتواند غذایی تهیه کند .تصمیم گرفت آنرا به عنوان عتیقه بفروشد .
🔸به شیخ عارف بزرگ گفت از درگاه الهی شکایه دارم .
🔹شیخ گفت برای چه! گفتم بخاطر اینکه به حدی رسیدم ،خداوند با من طوری رفتار کرد به من بی محلی و بی توجهی کرد که درمانده
وگرسنه وفقیر شدم
که ناچار شدم کوزه عتیقه سیصد ساله اجدادی رو بفروشم تا غذایی به دست بیاورم .
🪴شیخ گفت شکرانه الهی را به جای بیاور که از سیصد سال پیش هم به فکر تو بود که کوزه ای رو برای تو تدارک دیده بود تا امروز با فروش آن گرسنه ودردمند نمانی🌱
┅═✿๑🍀🌺🌼🌸๑✿═┅
@moshavernoormalayer