#مشاوره
#همسرداری
#خانواده_همسر
همسر من فرزند دوم خونوادشونن ویک خواهر قبلشونه ویک برادر بعداز همسرم.من وهمسرم 4 ساله که ازدواج کردیم وطبقه بالا منزل مادر شوهر زندگی میکنیم.پدر شوهرم ماشین دارن اما چون دل ندارن ومیترسن رانندگی نمیکنن بخاطر همینم اکثر مواقع ماشین دست همسرم هست.دائما یاخواهرشون یامادرشون یا باباشون یا مثلا اگه مهمونی داشته باشن به همسر من زنگ میزنن که رفت واومدشون رو انجام بدن.اکثر اوقات اونا برا ماتعیین میکنن که کی وچه ساعتی بریم مهمونی و...چندین بارتابحال جلو خونواده شوهرم گفتم مثلا به این دلیل دیرتر بریم یا زودتر بریم اما بعدش زنگ میزنن وبرای ما وقت تعیین میکنن.کلا هم خانوادگی خیییلی به هم وابسته هستن ومثلا همسر من باید خواهرشو ببره که برا بچش خرید کنه یا اکثر خریداشون باماهست چون ماشینشون دست ماهست.واقعا من اذیت میشم مثلا میریم مهمونی زنگ میزنن بریم خواهرشونو از خونه مادرش ببریم خونه خودش...وخیلی موارد دیگه.واقعا خسته ام هم من هم گاهی اوقات خودش.اما انگار دیگه عادت کردن.من چجوری این مسئله روحل کنم؟هنوزم متاسفانه توانایی خرید ماشین رونداریم که کمی مستقل بشیم.دائما سر این مسیله بحث میکنیم باهم امانتیجه نداره.همسرم اون لحظه قبول میکنه که کارش اشتباه هست اما بعدش دوباره وقتی بهش زنگ میزنن میره اصلا فک میکنن هنوز مجرده.مثلا امروز 4 بار فقط خواهرشونو بردن جایی واوردن....یه سوال اخلاقی برام پیش اومده ایا این ناراحتی من از روی حسودی هست؟یا نه؟گاهی اوقات حس میکنم حسادته وواقعا عذاب وجدان دارم.
پاسخ را بشنوید👇
https://eitaa.com/moshaveronlin