⚠️خوابگاه صدف ساعت های پایانی شب بود. مشغول انجام کارهایم بودم که صداهایی شنیدم. به صداها دقیق تر شدم. متوجه شدم که جمعیتی در حال شعاردادن هستند: زن زندگی آزادی و ... . کنجکاو شدم و البته ترسیده بودم، به سمت محوطه ای که صداها از آنجا می آمد رفتم. عده ای از دختران پشت یکی از درهای حصار آبی جمع شده بودند.گروه اصلی که فکر کنم ۲۰ نفر هم نمی شدند و تعداد بیشتری هم در اطرافشان بودند و همراهیشان می‌کردند. دوسه نفرشان کاملا چهره خود را پوشانده بودند. بقیه فقط ماسک زده بودند. به در ضربه میزدند و شعار می‌دادند. دقت که کردم دیدم صداهایی هم از آن طرف حصار می‌آید. پسرانی پشت در جمع شده بودند و آنها هم به در ضربه میزدند. تعدادی از دختران مثل من به تماشا ایستاده بودند و  مثل من از این وضعیت حس ناامنی می‌کردند و می‌ترسیدند که پسران موفق شوند وارد خوابگاه شوند. البته مسئولین خوابگاه هم تماشاچی بودند! ضربه ها به در زیاد شد و صداها بالا گرفت. داشت ترسناک میشد! دخترها ترسیده بودند. یکی از همین دختر ها از ترس زیاد عصبانی شد و به سمت مسئولین خوابگاه رفت و شروع کرد به سرزنش کردنشان: چه می‌کنید؟ چرا مانعشان نمی‌شوید؟ چرا متفرقشان نمی کنید؟ و... . از عصبانیت بلند حرف می زد، صدایش می‌آمد. ولی نتیجه‌ای نگرفت و برگشت به سمت خوابگاهش. من هم به همان طرف رفتم بلکه از جمعیت دور شوم. از طرفی، شعارها طوری شد که مشخص بود انتظامات وارد کار شده و قصد متفرق کردن پسرها را دارد. دختر های پشت در ترسیدند ولی از طرفی مطمئن بودند که نیروها وارد محوطه خوابگاه نمی شوند. ولی کم کم از درب فاصله گرفته و به سمت محوطه رفتند. در این میان توجهم جلب شد به دو سه نفری که داشتند به همان دختر معترض به مسئول خوابگاه اشاره می‌کردند و درموردش حرف می زدند. شعار دادن به سمت دختر شروع شد. او را نمی‌شناختم؛ فقط می‌دانستم که چادری است. جمعیت وسط هم همراهی می‌کردند ولی دختر داشت با تلفن صحبت می کرد و وارد ساختمان خوابگاه هفت می‌شد. جمعیت گمان کرد که او در حال فیلم گرفتن است. در خوابگاه شماره هفت دوره اش کردند و موبایلش را از دستش کشیدند و رفتند؛ بدون اینکه بگذارند دختر حرفی بزند. دختر ترسیده بود ولی معترض بود: این همان آزادی است که شعارش را می‌دادید ؟ به چه جرمی و به چه حقی موبایلم را می‌گیرید؟ موبایل وسیله شخصی من است شما حق همچین کاری را ندارید و... . جمعیت بینشان تفرقه افتاده بود. برخی موافق و برخی مخالف این حرکت. چند دقیقه‌ای بحث کردند و سپس چند نفری به نمایندگی از جمعیت پیش دختر آمدند. قفل گوشی را باز کرد. مطمئن که شدند چیزی نیست عذرخواهی کردند و رفتند. دختر، ترسیده، به اتاقش برگشت. قائله کم کم جمع شد و من هم به اتاقم رفتم. صبح سراغ دختر را گرفتم.  هم‌اتاقی هایش گفتند تا صبح خواب راحت نداشته و چندین بار از خواب پریده است. صبح زود هم از خوابگاه خارج شده است. خیلی نگرانم... نگران خودم وبقیه دختر های خوابگاه... من و خیلی دیگر از دختر ها تقریبا دیشب خواب راحت نداشتیم... خوابگاه امن نیست.اگر خانواده‌ها بفهمند، دختران خوابگاهی مجبور به برگشت به شهر خود می شوند تا وقتی که فضا آرام شود، و کسی نمی داند کِی...؟ تا آن‌موقع کلاس هایمان چه می شود؟ مدت ها تلاش کردم تا در این دانشگاه درس بخوانم و حالا تحصیلم و امنیتم و..... توسط عده ای مورد خطر است. نمی‌دانم عاقبت قرار است چه شود... جامعه اسلامی دانشجویان @jadiut https://eitaa.com/joinchat/1722679342Cb46645e389