همسر شهید مدافع حرمی برامون تعریف میکرد: وقتی پسر کوچولوم سه ساله بود،همسرم شهید شد این بچه بعد از اینکه فهمید باباش شهید شده تب کرد و هرکار میکردیم خوب نمیشد. بردیمش بیمارستان، دکتر گفت علت فیزیولوژیک نداره. احتمالا شوکی به بچه وارد نشده؟ من دیگه نگفتم باباش شهید شده(اون زمان تهمت میزدن شهدای مدافع حرم برای پول رفتن و…) خلاصه برگشتیم خونه و من خیلی ناراحت بودم، به حالت گلایه به همسرم گفتم: خوبه تو که رفتی و راحتی. من و با این بچه‌ها گذاشتی و تازه الان اول سختی‌هامونه. شب خوابیدم و‌صبح دیدم پسرم کنارم نیست. رفتم تو هال دیدم اونجا روی مبل خوابیده و تبش قطع شده. بیدار که شد گفتم چرا اینجا خوابیدی مامان؟ گفت: بابا دیشب اومد بیدارم کرد گفت بیا تو هال باهم کشتی بگیریم، کلی بازی کردیم بعد بغلم کرد گفت: دیدی دیگه تب نداری. به مامان سلام برسون بگو من مراقبتونم💔