🌷خاطره شهادت🌷🕊
🕊🌻🌿
《همسر سپهبد علی صیادشیرازی بعد از ترور همسرش در خاطرهای وضعیت جسمی و روحی شهید، یک روز قبل شهادت را اینطور روایت کرد:》
«یادم هست شب قبل از شهادتش -۲۰ فروردین ۱۳۷۸ - را در مشهد بود. آن روزها مادرش مریض بود. شب را تا صبح در بیمارستان و کنار مادر مانده بود و روز بعدش را آمده بود تهران.
خیلی خسته بود با این حال مقداری به درس ریاضی بچهها رسیدگی کرد.
صبح روز شهادت ساعت ۶:۳۰ بامداد، با من خداحافظی کرد اما من به دلیل مشغله کاری متوجه خداحافظی اش نشدم و او رفته بود.
هنوز دقایقی از رفتنش نگذشته بود که صدای شلیک گلوله آمد و من با این تصور که بچهها در کوچه ترقهبازی میکنند توجهی به صدا نکردم اما به دنبال صدای شلیک، فریاد و گریه پسرم مهدی بلند شد که «مامان بیا بابا رو کشتن.»
سراسیمه از خانه بیرون پریدم، علی غرق خون، پشت فرمان ماشین به همان حالت نشسته، چشمهایش بسته بود، مثل وقتهایی که از فرط خستگی، روی صندلی خوابش می برد.
آن قدر شوکه شده بودم که حتی نتوانستم کسی را صدا بزنم. برگشتم داخل منزل، گوشی تلفن را برداشتم و به چند نفر زنگ زدم اما هیچ کس جواب نداد وقتی دوباره به کوچه برگشتم همسایهها علی را به بیمارستان برده بودند.
بچهها را که نگران پدرشان بودند، دلداری دادم و راهی مدرسه کردم. گفتم:
«بابا تیر خورده اما اتفاقی نیفتاده» در حالی که میدانستم علی همان لحظه به شهادت رسیده است.
خواب دیده بود یکی از دوستان شهیدش آمده و او را با خود برده است. از شبی که این خواب را دید تا آن صبح که آرام و راحت روی صندلی ماشین خوابیده بود، کمتر از یک ماه نگذشت که به آرزوی دیرینش رسید.»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️
@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🕊🌷💠💗💠🌷🕊