آخرین دیدار پنج روزی میشد که خبر شهادتش اومده بود ولی هیچ جوره آروم نمی شدیم. هر کاری که این چندروز براش کردیم، قبلش سیر دل گریه کردیم؛ اما هنوز که هنوزه دلامون کبابه براش... اسم محمد که میاد،یاد خاطره های گذشته می افتیم و اینقدر خوبی هاش جلو چشممونه که از شدت دلتنگی، زانوهامون سست میشه و اشک از چشممون سرازیر... 😭 وقتی‌که فهمیدیم پیکر مبارک شهید وارد استانمون شده،چند نفر شدیم و باخواهش و تمنا از مسئولین مربوطه،خواستار تجدید دیدار مجدد با پیکر رفیق شهیدمون شدیم. خدا را شکر باتوسل به حضرت فاطمه زهرا و خود شهید موافقت کردند و بهمون گفتن‌میتونیدبیایدببینیدش ،شاید که آروم تر شدید.. اما میدونم این شروع بیقراری هاست، از این به بعد توی روضه ها اسم زخم بیاد یاد محمد می‌افتیم... اسم غریبی بیاد یادمحمد می‌اوفتیم... به رسم ادب لباس تمیز و معطر پوشیدیم، دل تو دلمون نبود... صبح زود رفتیم همون جایی که قراره با محمد ملاقات کنیم .منتظر موندیم... بعد از ۱۵ دقیقه تابوت محمد رو آوردن... اینجوری بگم بهتره،گویا که خود محمد به استقبالمون اومد😭... هنگامی که صورت مبارکش رو دیدیم ،گویا همون لبخند همیشگی بر روی چهره ش بود. انگار که داشت بهمون سلام میداد. بوی عطر گل محمدی سراسر فضا را گرفته بود🌺 اگه میتونست بلند میشد و به احترام مون می ایستاد، همونطور که ما به احترامش سر خم کرده بودیم... حال همه دگرگون بود... محمد! داداش ،ما رو تنها گذاشتی و رفتی ولی برایمان حمدی بخوانید که ما مرده ایم و شهدا زنده... ای رفیق نیمه راه من... خداحافظ @motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣