<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت هجدهم
اینبار دیگه نه فکر آقا سید بودم نه هیچکس دیگه...فقط به حال بد خودم فکر میکردم.
بعد نماز تو سجده با خدا حرف زدم و بازم بی اختیار گریهام گرفت و اولین بار معنی سبک شدن تو نماز رو فهمیدم.
تو راه برگشت به حسینیه بودیم که پرسیدم:
- سمانه؟!
- جانم؟!
- میخواستم بپرسم این اقاسید و زهرا با هم نسبتی هم دارن؟!
- اره دیگه... زهرا دختر خاله اقا سیده
وقتی شنیدم، سرم خیلی درد گرفت.. اخه رابطهشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه... حتما
خبریه که اینقدر بهم نزدیکن.ولی به سمانه چیزی نگفتم
- چیزی شده ریحان؟!
- نه چیزی نیست
- اخه از ظهر تو فکری
- نه چون اخرین روزه دلم گرفته
خلاصه سفر ما تموم شد و تو راه بازگشت بودیم و با سمانه از گذشتهها وخاطرات هر کدوممون حرف میزدیم، ازش پرسیدم:
- سمانه؟!
- جانم ؟!
- اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!
- کلک.. نکنه داداشت رو میخوای بندازی به ما!؟
- نه بابا. من اصلا داداش ندارم که به توی خل و چل بدم. کلا میگم
- اولا هر چی باشم از تو خلتر که نیستم. ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم. باید اونها رو چک کنم. الان منظورت چیه، شبیه تو؟!
- مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیرمذهبی. نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه و کلا شرایط من دیگه!
- ریحانه تو قلبت خیلی پاکه، اینو جدی میگم. وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریهاش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده
- کاش اینطوری بود که میگی
- حتما همینطوره... تو فقط یه کم معلوماتت درباره دین کمه و گرنه به نظر من از ماها پاک تری... اگر پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه؟ حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابش رو میدی؟!
- اصلا راهش نمیدم تو خونه
- واااا... بی مزه، من به این آقایی
- خدا نکشه تو رو دختر
خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ... یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید.
دروغ چرا... من عاشق اقا سید شده بودم. عاشق مردونگی و غرورش، عاشقه... اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم!
◀️ ادامه دارد ...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"