✅ داستان کوتاه (152) 📚 شرط شفاعت از کافر ابوسـفیان از سـران مشرکین و سرسخت ترین دشمن پیامبر اسلام (ص) در مکه بود و تا می توانست با حضرت مبارزه می کرد. وقتی که احساس کرد توان مقابله با قـدرت پیامبر (ص) را نـدارد از مکه به مـدینه سـفر کرد تا با رسول خدا پیمان صلح ببندد. بدین منظور وارد محضر علی (ع) شد و عرض کرد: یا علی! من براي حاجتی آمده ام. علی (ع) فرمود: براي کدام حاجت؟ او گفت: همراه من نزد پسر عمویت محمد (ص) برویم و از او خواهش کن که با ما پیمان صلح ببندد. علی (ع) تقاضاي او را رد کرد و حاضر نشد با ابوسفیان خدمت پیامبر برود. ابوسـفیان متوجه شـد فاطمه زهرا (س) با فرزند عزیزش حسن مجتبی که کودک بود، پشت پرده نشسـته است. به ایشان عرض کرد: اي دختر پیامبر! به این طفل بگو نزد پدربزرگش درباره ما شفاعت کند تا به این وسیله، عرب و عجم را مرهون منت خود نموده و سرور همگان گردد. امام حسن (ع) جلو رفت. یکی از دستان کوچکش را بر بینی ابوسفیان گذاشت و با دست دیگرش ریش او را گرفت و گفت: ای ابوسفیان! بگو: لا اله الا الله، محمد رسول الله تا از تو پیش پیامبر، شفاعت کنم. 📚 داستانهای بحارالانوار، ج 9، ص 96 📱 کانال سبک زندگی : @mottagheen