✅ داستان کوتاه (221)
🌹 فقر و شکر
شخصی به نام ابو هاشم می گوید:
زمانی از نظر معیشت در تنگناي شدید قرار گرفتم. به حضور امام هادي (ع) رفتم. اجازه ورود داد. همین که در محضر ایشان نشستم، فرمود: اي ابو هاشم! کدام یک از نعمتهایی را که خداوند به تو عطا کرده، می توانی شکرانه اش را به جا آوري؟
من سکوت کردم و ندانستم در جواب چه بگویم. آن حضرت آغاز سخن کرد و فرمود: خداوند ایمان را به تو مرحمت کرد و به خاطر آن بدنت را بر آتش جهنم حرام کرد و به تو سلامتی داد و به این وسیله، تو را بر عبادت و بندگی یاري فرمود و به تو قناعت بخشید که با این صفت، آبرویت را حفظ نمود.
آنگاه فرمود: اي ابوهاشم! من در آغاز سخن، این نعمتها را به یاد تو آوردم. چون می دانستم به جهت تنگدستی، از کسی که این همه نعمت را به تو عنایت کرده، به من شکایت می کنی. اما الان دستور دادم صد دینار به تو بدهند. آن را بگیر و به زندگی ات سامان بده! شکر نعمتهاي خدا را هم به جا آور!
📚 داستانهای بحار الانوار، ج 4 ص 139
📱 کانال سبک زندگی متقین:
@mottagheen