متن شعر تو لحظه ی آخر دنیا رو حیرون کردی و خندیدی و رفتی چشماتو بستی و اون روی ماهو عاشقونه دیدی و رفتی تو لحظه ی آخر دیدی خدایی رو که عمری عاشقش بودی از راه این معبر رفتی بجایی که از اول لایقش بودی من لحظه ی آخر شاید هنوز آواره وهم خودم باشم دل کندی اما من میترسم از اینکه اسیر خواب دنیا شم من لحظه ی آخر می ترسم از بی باور و بی حاصل افسردن تقدیر تلخیه جای شهادت گوشه ای بی عاشقی مردن ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء تموم لحظه های مبهم من فدای لحظه ی رسیدن تو تموم عمرمو یکجا می‌ریزم به پای عاشقونه دیدن تو ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء ثانیه ها می‌رن شاید همینا لحظه های آخرم باشن می ترسم اون لحظه بندای دنیا بسته بر بال و پرم باشن من موقع رفتن میترسم آخر بی خبر از راز تو باشم شاید همین الان مرگم بیاد و غافل از پرواز تو باشم اما می دونم تو توو لحظه ی آخر برای من دعا کردی وقتی که می‌رفتی روح منم از اون طرف حتما صدا کردی تو پر زدی اما حتما توی فکر پر و بال منم بودی توو حال دیدارت حتما به فکر سختی حال منم بودی ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء تموم لحظه های مبهم من فدای لحظه ی رسیدن تو تموم عمرمو یکجا میریزم به پای عاشقونه دیدن تو ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء شاعر: قاسم صرافان