هدایت شده از شکموهای آشپز
📚 پيرمرد تنهایی مي خواست مزرعه ی سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سخت بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود. پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد طولی نکشيد که پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: "پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام." ساعت 4 صبح فردا 😱🤦‍♀ ... ☠مشاهده ادامه داستان ☠