_حجاب کنید آقا داماد داره میاد داخل.
پدرم در ازای بدهی زیادی که به یک مرد غریبه داشت، من رو بهش داده بود .سرسفره عقد نشستم که با نیشگون محکمی که مادرم گرفت، آخ کوتاهی گفتم ،که گفت:آبروم رو بردی جواب حاج آقا رو بده دیگه ورپریده!
گیج بلند گفتم:بلههه؟
_مبارکه ایشالا به پای هم پیر بشید!
انقدر که حواسم پرت بود متوجه نشده بودم که خطبه خونده شده بود ! اشک توی چشم هام جمع شده بود که، دستی به سمت تورم اومد!
_نگاهم نمیکنی غزاله؟
لعنتی این صدا رو من میشناختم ،شوکه پلک هام رو باز کردم و با دیدن شخص رو به روم....👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2324758590C8489f6a186