داستان#زیبا
❣پادشاهی به نجّارش گفت :
فردا اعدامت میکنم
نجار اون شب نمیتونست بخوابه
همسرش بهش گفت:مثل هر شب
راحت بخواب،همه چیز دست خداست
و خدا خیلی بزرگه
حرف همسرش آرامشی به دلش
انداخت و چشماش سنگین شد
و خوابید ...
صبح که صدای پای سربازها رو شنید
با ناامیدی به همسرش نگاه کرد و
گفت: چرا حرفاتو باور کردم ؟؟
با دستای لرزانش درو باز کرد و
دستاشو برد جلو تا سربازها زنجیرش
کنند دو سرباز با تعجب گفتند:
پادشاه مرده...
باید تابوتی براش بسازی
چشمان نجار برقی زد و
نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش
انداخت به همسرش لبخندی زد و
دوباره گفت:
همه چیز دست خداست و خدا خیلی
بزرگه..
این حکایتو گفتم که بدونی در هر
شرایطی امیدت رو از دست نده و هر
لحظه منتظر رحمت بیکران
خدا باش....