⭕️میبرمش حمام   🍃مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان عباس را دیدم . او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت ، بردوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچه ای نازک بر سر کشیده بود . من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است ، پیش رفتم . سلام کردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟ کجا می روی »  او که با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندکی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم . او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته!» 🍃راوی: میرزا کرم زمانی 👉 @mtnsr2