🌼دي دامنش گرفتم کاي گوهر عطايي
🌼شب خوش مگو مرنجان کامشب از آن مايي
🌼افروخت روي دلکش شد سرخ همچو اخگر
🌼گفتا بس است درکش تا چند از اين گدايي
🌼گفتم رسول حق گفت حاجت ز روي نيکو
🌼درخواه اگر بخواهي تا تو مظفر آيي
🌼گفتا که روي نيکو خودکامه است و بدخو
🌼زيرا که ناز و جورش دارد بسي روايي
🌼گفتم اگر چنان است جورش حيات جان است
🌼زيرا طلسم کان است هر گه بيازمايي
🌼گفت اين حديث خام است روي نکو کدام است
🌼اين رنگ و نقش دام است مکر است و بي وفايي
🌼چون جان جان ندارد مي دانک آن ندارد
🌼بس کس که جان سپارد در صورت فنايي
🌼گفتم که خوش عذارا تو هست کن فنا را
🌼زر ساز مس ما را تو جان کيميايي
🌼تسليم مس ببايد تا کيميا بيابد
🌼تو گندمي وليکن بيرون آسيايي
🌼گفتا تو ناسپاسي تو مس ناشناسي
🌼در شک و در قياسي زين ها که مي نمايي
🌼گريان شدم به زاري گفتم که حکم داري
🌼فرياد رس به ياري اي اصل روشنايي
🌼چون ديد اشک بنده آغاز کرد خنده
🌼شد شرق و غرب زنده زان لطف آشنايي
🌼اي همرهان و ياران گرييد همچو باران
🌼تا در چمن نگاران آرند خوش لقايي
👉
@mtnsr2