بی‌خود ز خودیم و از خداییم ما مست شراب جان فزاییم سرخوش ز می گره گشاییم در کنج شرابخانه گنجی است ما طالب گنج کنجهاییم آنها که هوای می ندارند زنهار گمان مبر که ماییم هر جا که صراحیی ز جامی است گر جان طلبد درآ درآییم تا حاصل ما ز می درآید برداشته دست در دعاییم تا ما گل روی دوست دیدیم چون بلبل مست می سراییم ما گوهر نور ذات پاکیم روشن سخنی است می نماییم ما صوفی صفهٔ صفاییم بی‌خود ز خودیم و از خداییم 📖 ديوان عطار؛ ص۴۸۵. 📚 عطار نيشابورى؛ ديوان؛ چ۱۱، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۸۴ ه. ش. ✨ مؤسسه معنویت تمدن‌ساز 🆔 @mtsaz_ir