𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
• تبِ ناتمام 🌡❤️'
. داستانش عاشقانھِ نیست ولـے از نظر من ؏شق در میان هرکلمہ موج مۍزند ، ؏شق مادرۍ بھِ فرزندش بھِ میھنش بھِ دینش ؏شق پسرۍ کھِ مشکلات را ، تب را ، سختـے را بھِ جان خرید . بھِ ؏شق پروردگارش✨ « مامان بچہ‌ۍ خودت رو نشناختے؟ » برگشتم. صورت رنگ پریده علے را کہ دیدم ، دلم هُرّۍ ریخت. انگشت اشاره‌‌اش سمت راست راهرو را نشان مےداد . مردّد علے و بعد حاجـے را نگاه کردم و راه افتادم . قلبم داشت از جا کنده مےشد. صداۍ قدم‌هایم توۍ سرم مےپیچید من کہ آن اتاق را دیدم ، حسین مگر چہ وضعے داشتہ کہ منِ مادر نشناختمش !؟ -نویسندھ ❲زهرا حسینـے مھرآبادے❳!