علیرضا پهلوی پسر دوم رضاشاه و داستانی درباره‌ی فساد او؛ مدت یک‌ماه شاهپور علیرضا ناهید را تعقیب می‌کرد. یکبار شاهپور به ناهید گفت: «اگر با من نیایی، خودت و پدر و مادرت و آن نامزدت و تمام فامیلتان بیچاره خواهید شد» ناهید هم عصبانی شده بود و گفته بود‌: «برو بی‌شرف هرکاری می‌خواهی بکنی بکن» بعد از سه روز از طرف شهربانی چند نفر آمدند؛ پدر پیر ناهید را به شهربانی بردند و از همان‌جا بدون اینکه به منزل بازگردد به یزد تبعید کردند. بعد از سه ساعت اثاثیه‌ی منزل او را با تمام اهل خانه به طرف یزد حرکت دادند. -من و ناهید از این اتفاق خبر نداشتیم- آن روز عصر هرچه ناهید منتظر نوکر خود یعنی علی‌اکبر ماند، نیامد. ناچار تنها به‌طرف خانه روان شد. وقتی به منزل رسید دید در قفل است، متعجب شد و فور ا به منزل ما آمد. بعد از یکی دوساعت باهم به منزل ناهید رفتیم و باز دیدیم در قفل است. دوساعت بعد مجددا رفتیم و باز در قفل بود. ناهید آن‌شب در منزل ما ماند. صبح فردا به اتفاق هم به منزلشان رفتیم و دیدیم باز در قفل است. به منزل عمه‌ی ناهید رفتیم، ولی خانواده‌ی ناهید آن‌جا هم نبودند. از بقال نزدیک منزل سوال کردم. گفت از طرف شهربانی چند پاسبان آمدند و اهالی خانه را با اثاثیه توی کامیون ریختند و بردند. من فورا به شهربانی رفتم ولی هیچ‌یک از روسای شعبه‌ها از قضیه اطلاعی نداشتند. ناچار به اطاق رییس شهربانی یعنی آقای مختاری مراجعه کردم. بعد از دوساعت معطلی توانستم با زحمت زیاد اجازه‌ی ورود بگیرم. با کمال احترام وارد اطاق رییس شهربانی شدم و سلام عرض کردم. بعد از ده دقیقه آقای مختاری سرش را از روی میز بلند کرد و گفت: «چه می‌گویی؟» من قضایا را شرح دادم. آقای مختاری بعد از چند دقیقه سکوت گفت:‌ «آن خانواده دیگر روی سعادت را نخواهند دید. شما نیز از آن خاناوده در هیچ جایی حق صحبت ندارید. آن‌ها به یزد تبعید شده‌اند» من گفتم: «آقای رئیس ممکن است بفرمایید گناه این خانواده چه بوده؟» آقای مختاری ابروهای خود را در هم کرد و گفت: «برو از شاهپور علیرضا بپرس». تا اسم شاهپور علیرضا را شنیدم تمام قضایا را ملتفت شدم. پس از آن به منزل آمدم و قضایا را شرح دادم. همه ماتم گرفتند. چه می‌توانستند بکنند. هیچ‌کس جرئت هیچ‌گونه اقدامی را نداشت. ناهید آن‌شب آن‌قدر گریه و زاری کرد که بیهوش شد و فردای آن‌روز از غصه ناخوش گردید. (ادامه دارد...)