براي روزي که کسي نمی‌ماند... براي لحظه‌ي گذاشتن آخرین لَحَد... براي آمدن آن دو فرشته... براي شب اول قبر... براي روز و شب‌هایي که نیستیم... براي همه‌ي آن روزها... چیزي نخواهد ماند... جز پیراهن‌ِ مشکي... اشک‌هایي که ریخته‌ایم... کوفتگيِ سینه‌مان بعد از سینه‌زني... و راه‌هایي که رفته‌ایم تا روضه! راستش را بخواهی... جایي هم نداشته‌ایم... هم‌زباني نبوده... و كسي هم جز حُ‌سِیـنْ نبوده... تا ما را تحویل بگیرد! براي امروز و... همه‌ي روزهایي که نیستیم؛ فقط حُ‌سِیـنْ مي‌ماند و بس! خیلي ، زحمت ما را کشیده است!