‍ 4: از دکمه مانتو تاسیم دست بسته 🌹🌹روایت چهارم🌹 سال 67 شهرفاو به روایت حامی برگزیده جشواره خاطره دفاع مقدس بچه ها دریک ستون باتجهیزات اماده ودریه ستون از زیر قران عبور کردند وبه انها گفتم پیاده توجاده شهیدبیگو حرکت کنید تااتوبوس برسد صدای نوار اهنگران ازبلندگوهاپخش میشد وحال هوای بچه ها راعوض کرده بود من باتویوتا رفتم مقر ستاد وبه فیروزابادی گفتم مهمات نیامد انوبوس هم نیامد ولی بچه های ما بسمت ستاد پیاده دارن میایند گفت تا ده دقیقه دیگر اتوبوس می اید به فیروز ابادی گفتم من باتویوتا میرم بسوی فاو شماهم نیروهای مرا اعزام کنید باوجودی که مسیر راه حدود دوساعت نیم راه بود ما باسرعت زیاد دوساعته خودمان رابه اروند کنارمقر اسکله لشگر نهر ابوفلفل رساندنیم ازدور شهرفاو پرازدود وزیر اتش سنگین عراقی ها بود وغرش هواپیما بگوش می رسید وگلوله های توپ عراقی ها تا آین سوی اروند به زمین می خورد دل تودلم نبود درمسیراه اکثر ماشینها وامبولانسهای که می دیدیم چراغ روشن وسریع به عقبه جهت انتقاق مجروحین بودند ماکه از خطو ط خبر نداشتیم ونگرانی ما دوچندان بود مستقیم رفتم کناراسکله نهرابوفلفل داخل سنگر فرماندهی ... دیدم آقامحسن داخل سنگر نشسته ... داره با بی سیم صحبت میکنه ومرادید ... خوشحال سراسیمه گوشی بی سیم رابرداشت .... گفت ..مرتصی مرتضی ....محسن ۱. آقامرتضی فرمانده لشکر جواب داد گفت بگوشم محسن .. خبر خوش دارم .... حامی با بچه هایش همه امدند.. گفت حامی .... حامی که مازند هسته.. مگه ازغرب نرفت... گفت خدااورافرستاده الان مثل فرشته پر کشید آومد.... آقامرتضی که وضیعت فاو تو دستش بود خیلی خوشحال شد گفت تو وحامی باهم بیاین ۲. موقیعت مصطفی ۳. کنار آب میپاشه من اونجاهستم .... همراه حامی همه اومدند بیارینشون اینجا زودباش اول شما دوتابیاین... محسن رادرآغوش گرفتم گفتم محسن جان باید اول عقبه اینجا وضیعت شناورها راسامان بدهم... تا درنقل وانتقال عبور ازاروند مشکل نباشه شناورهارا ساماندهی کردیم من ومحسن بایک شناور رفتیم انسوی اب وقتی که ازنهر ابوفلفل خارج شدیم شهرفاوراغم آلود دیدم گفتم محسن آسمان فاو حالت بی وفایی خود رانشان میده خدا بخیر بگذره رسیدیم ستاد محور من تابابچه های ستاد خوش بش کنم واز آخرین وضیعت منطقه اطلاعاتی بگیرم دیدم اقامرتضی درحال وضوگرفتنه دستم رابالا بردم وسلام کردم و واوهم بالبخند وبااشاره دست جوابم داد دیدم اقا مرتضی بامحسن داردپچ پچ میکند بی خیال بودم محسن داره بابغض وچشمان پراز آاشک بسمت...... این روایت ادامه دارد🌹🌹 .ــــــــــــــــــــــــ ۱. مرتضی قربانی فرمانده لشگر ویژه ۲۵کربلا ۲. ستادمحور فاو وفرماندهی تیب ۴لشگر۲۵کربلا ۳. بغل پمپاژ جاده فاو بصره