اونا مرا از دور شناختن
دیدم همه داد بیداد
سلام علیک
خدا قوت
گفتم عباس اینها کین
دقت کردم
دیدم سرادر نانواکناری
فرمانده تیپ
به اتفاق فرماندهان گردان وگروهانها
که میرعلی
هادی بصیر
یحیی خاکی
اژ فرماندهان گردانهای محوریک
وشهید زمانی واسدی
و چند نفر دیگر که نامشان ذهنم نیست بودند
اونها داشتند میرفتند برای شناسایی
موقیعت ها برای عملیات
خیلی خوشحال شدم
البته ازدور متلک میگفتندبشوخی
اون میگفت قاطر ران امد
اون یکی میگفت ته ماشین کوهه
از دور خوش پش کردیم
اونها بسمت شیار
وما بسمت قله
خیلی حوشحال شدم
شجاع اسماعیلی میگفت
امه. بار بورین..نایلون دارمی پایین سرده..
گفتم چشم