ملیحه یا منیره؟
قسمت ششم
چیزی که حدس میزدم باورم نمیشد.
وقتی به موسی الرضا گفتم، خیلی ترسید.
از ترس نمیدونست چیکار کنه؟
اولش میخواستیم بریم درمانگاه بهداشت و اونجا به مامای مرکز بگیم تا بفهمیم حدسم درسته یا نه؟
ولی موسی الرضا گفت اگر اونجا آشنا ببینیم چیکار کنیم؟🤔
راست می گفت.
پس چیکار کنیم؟
ما اول باید بفهمیم راسته یا نه؟
موسی الرضا ماشین اوستاشو گرفت و ما رفتیم مرکز بهداشت شهر برای کنترل.
سراسیمه دنبال مامای مرکز بودیم. متاسفانه ماما نبود و مجبور شدیم بریم سراغ یکی از همکاراشون.
من و موسی الرضا واقعا مونده بودیم چیکار کنیم؟
رفتم آزمایش دادم و مطمئن شدیم که باردار هستم😭.
همکارای درمانگاه وقتی فهمیدند من باردارم، اولش به خاطر سن کم من تعجب کردند و وقتی ناراحتی من رو دیدند بیشتر تعجب کردند.
یه خانوم مهربونی اونجا بود. وقتی فهمید من دوست ندارم بچه مو نگهدارم منو نصیحت کرد. ولی من نمیخواستم واقعیت رو قبول کنم😭.
گفتم شاید اشتباه باشه.
شاید آزمایشگاه اشتباه کرده باشه.
موسی الرضا هیچی نمی گفت فقط مواظب من بود که اتفاقی برام نیفته.
اون خانم آدرس و شماره پرونده بهداشتی منو خواست و من گفتم که از این مرکز نیستم.
وقتی اسمم رو خواست توی دفترش ثبت کنه گفتم منیره علی آبادی!
نمیدونم اون لحظه اسم منیره و فامیل علی آبادی رو از کجا آوردم؟
ولی اجازه ندادم هویت من مشخص بشه!🧐🧐
🌿🌿🌿
یه شماره تماس هم خواستند که ندادم. گفتم خودم بهتون اطلاع میدم.
اون خانم مهربون که مهربونیش منو یاد مامانم مینداخت به شوهرم گفت:
پسرم! مواظب خانومت باش. خیلی سنش کمه. یک وقت کار خطرناک نکنید. خدای نکرده یکوقت دیدین خدا قهرش اومد و دیگه نتونستین بچه دار بشین ها!
یکی از عوارض سقط، نازایی هست😞
🍃🍃🍃🍃
از درمانگاه که اومدیم بیرون من یکریز گریه کردم و موسی الرضا فقط آروم روی سرم دست می کشید.
_منو ببر سرخاک مادرم. فقط اونجا میتونم آروم بشم.
⚘⚘⚘⚘
سرخاک مادرم رفتیم. انگار مادرم خبرداشت چی شده. احساس کردم منو بغل کرد و بهم تبریک گفت. احساس کردم اون حس مادرانه خودش رو به من منتقل کرد.
انگار برای موسی الرضا هم همینطور بود.
ولی تصمیم سختی بود که قرار باشه بچه رو حفظ کنیم.
ما اصلا شرایط حفظ بچه رو نداشتیم.
چون شرایط گرفتن عروسی رو نداشتیم.
و چون شرایط خرید وسایل خونه رو نداشتیم.😔
خاک مادرم یک کم آروم مون کرد.
به موسی الرضا گفتم برو یه پیگیری بکن. حالا که چندماه گذشته، شاید وام ازدواج مون درست شده باشه،
ولی خبری نبود😔.
با موسی الرضا رفتیم یه درمانگاه شهری دیگه و سراغ مامای اونجا رو گرفتیم.
اینجا ماماشون بود و در مورد شرایطم باهاشون صحبت کردم.
گفتم که عقد هستیم و شرایط تشکیل زندگی مستقل رو نداریم.
اول سعی کرد من رو راضی کنه که سقط نکنم ولی وقتی فهمید مصمم هستم گفت: اشکالی نداره من کمکت می کنم.
گفتم: یعنی کمکم می کنی سقط کنم؟
_مگه نمیخوای راحت بشی؟
مگه نمیگی نمیخوای ... ؟
خب کمکت می کنم دیگه!
💮💮💮💮
باورم نمیشد که ماما بخواد به من کمک کنه.
اسم و مشخصاتم رو پرسید و برام پرونده تشکیل داد. به جز شماره تماسم بقیه مشخصات رو اشتباه گفتم.
شماره هم فقط به این خاطر که اگر خواست برام کاری کنه بتونه منو پیدا کنه.
این داستان ادامه دارد ...
🌿مرکز مردمی نفس
https://eitaa.com/nafas110530