✍ شعر زیبا در وصف میثم تمار صحابی مولا امیرالمومنین 🔸طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار 🔸در مدح گل باغ علی، میثم تمار 🔹آن شیردل بیشه سر سبز ولایت 🔹آن عاشق و دل باخته مکتب ایثار 🔸در چرغ کمال علوی، اختر دانش 🔸بر باب علوم نبوی، صاحب اسرار 🔹پرسید از آن شیفته آل محمد 🔹فخر دو جهان، شیر خدا حیدر کرار 🔸کای دوست! چه حالی است تو را گر ز ره کین 🔸در راه ولایت ببَرندت به سرِ دار؟ 🔹هم دست تو، هم پای تو از تیغ شود قطع 🔹آرند زبان از دهنت فرقه اشرار 🔸گفتا که اگر دادن جانم به ره توست 🔸جانم به فدای تو! به هر لحظه دو صد بار 🔹گویند که در کوفه حبیب‌بن‌مظاهر 🔹برخورد به او خنده‌زنان بر سر بازار 🔸فرمود که ای یار علی! در همه احوال 🔸بینم که در این راه کشی محنت بسیار 🔹در پاسخ او میثم تمار چنین گفت: 🔹ای پور مظاهر! زهی از دولت بیدار! 🔸بینم که ز خون سر تو چهره شود سرخ 🔸در راه حسین‌بن‌علی، رهبر احرار 🔹مردم سخن هر دو شنیدند ولی حیف 🔹لبخند تمسخر زده با حالت انکار 🔸چندی نگذشت از سخن آن دو که دیدند 🔸صدق سخن هر دو نفر گشت پدیدار 🔹میثم ز سر دار بلا سر به در آورد 🔹چون ماه فروزنده ز آغوش شب تار 🔸دو پا و دو دستش ز بدن، قطع و زبانش 🔸گویا به ثنای علی و عترت اطهار 🔹فریاد زد: ای مردم! دانید علی کیست؟ 🔹احمد چو علی هست و علی، احمد مختار 🔸دانید علی کیست؟ همان کس که به فرداست 🔸مهرش ثمر جنت و بغضش شرر نار 🔹دانید علی کیست؟ علی، جان رسول است 🔹قرآن محمد به فصاحت کند اقرار 🔸دانید علی کیست؟ علی محور توحید 🔸دانید علی کیست؟ علی نقطه پرگار 🔹بالله! که با طاعت کونین نباشد 🔹بر خصم علی جز شرر نار، سزاوار 🔸از منطق او کاخ ستم شد متزلزل 🔸گفتی که مگر خطبه مولا شده تکرار 🔹می‌رفت که در کوفه فتد شور قیامت 🔹وز تخت شود زاده مرجانه نگون‌سار 🔸با خشم رسیدند و بریدند زبانش 🔸کز پیش از این ظلم، علی بود خبردار 🔹بعد از سه شب و روز از این وقعه جان‌سوز 🔹زد نیزه به پهلوش عبیداللَّـه غدار 🔸در راه علی کشته شدن آرزویش بود 🔸جان داد شجاعانه در این ره به سرِ دار 🔹نگذشت مگر اندکی از کشتن میثم 🔹تا واقعه کرب و بلا گشت پدیدار 🔸شد نوبت جان‌بازی فرزند مظاهر 🔸ماه اسدی، آن اسد بیشه پیکار 🔹از یوسف زهرا بگرفت اذن شهادت 🔹چون صاعقه زد بر جگر لشکر کفار 🔸پوشید ز جان دیده و کوشید به صد جهد 🔸تا نقش زمین گشت به خاک قدم یار 🔹گردید ز خون سر او سرخ، محاسن 🔹آن سان که به او گفته بُدی میثم تمار 🔸افسوس! که شد پیکر آن حافظ قرآن 🔸آزرده چو برگ گلی از نیش دو صد خار 🔹قاتل سر نورانی او برد به کوفه 🔹گرداند چو خورشید به هر کوچه و بازار 🔸می‌رفت به هر ره‌گذر و کوی و بیابان 🔸طفلی پی آن قاتل و آن سر به دل زار 🔹قاتل به تحیر شد و پرسید از آن طفل 🔹آیی ز چه همراه من؟ ای طفل دل‌افکار! 🔸آن کودک دل سوخته در پاسخ او گفت: 🔸این است سر باب من، ای جانی خون‌خوار! 🔹این حافظ قرآن و حمایت‌گر دین است 🔹کُشتی ز چه او را به هوای دو سه دینار 🔸فرزند حبیب! ای گل گلزار مظاهر! 🔸فریاد مزن؛ سوز دل خویش نگه دار 🔹دیدی تو سر پاک پدر لیک ندیدی 🔹طشت زر و چوب ستم و لعل گهربار 🔸کن گریه بر آن سر که شکستند به چوبش 🔸نفرین به یزید و به چنین شیوه و رفتار 🔹کن گریه بر آن سر که به چشمان پر از اشک 🔹در بین عدو عترت خود دید گرفتار 🔸«میثم»! جگر شیعه در این آتش غم سوخت 🔸هر مصرع اشعار تو شد یک شرر نار : استاد سازگار