💢زیباترین سیرکی که نرفتم وقتی نوجوان بودم، شبی با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما خانواده ای پرجمعیت بود.به نظر می رسید وضع مالی خوبی ندارند. شش بچه مودب که لباسهایی کهنه در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد. پشت پدر و مادرشان، دست هم را گرفته بودند و با هیجان در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند. وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟ پدر خانواده جواب داد: لطفاً ۸ بلیط. متصدی باجه، قیمت بلیطها را اعلام كرد. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی از فروشنده پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟! متصدی باجه دوباره قیمت را تکرار کرد. رنگ صورت مرد تغییر كرد و نگاهی به همسرش انداخت. بچه ها هنوز متوجه موضوع نشده بودند و همچنان سرگرم صحبت درباره برنامه سیرك بودند. معلوم بود که مرد پول کافی نداشت و نمی دانست چه بكند و به بچه هایی كه با آن علاقه پشت او ایستاده بودند چه بگوید؟ ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس ۲۰۰ هزارتومانی بیرون روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد! مرد که متوجه موضوع شده بود، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: متشکرم آقا. مرد شریفی بود ولی در آن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد ... بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار كردم و آن زیباترین سیركی بود كه به عمرم نرفته بودم 🌺