این غزل دوست داشتنی تقدیم شما🌸 جان پس از عمری دویدن لحظه‌ای آسوده بود عقل سر پیچیده بود از آنچه دل فرموده بود عقل با دل رو به رو شد، صبح دلتنگی بخیر عقل برمی‌گشت راهی را که دل پیموده بود عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود عقل منطق داشت، حرفش را به کرسی می ‌نشاند دل سراسر دست و پا می‌زد، ولی بیهوده بود حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود من کی‌ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود ای دل ناباور من دیر فهمیدی که عشق از همان روز ازل هم جرم نابخشوده بود! 👤 "ضد" در باغچه بزرگسال نویسی، شعر هم می خوانیم و درباره آن گفتگو می کنیم. برنامه های دیگه هم داریم مثل خوانش و تحلیل آثار جلال آل عشق 🌷