#خاطرات_امیر_المومنین_علیه_السلام
✍🏻 باز نویسی تاریخ زندگی امیر مومنان علی علیه السلام به صورت داستانی از زبان ایشان
📃 قسمت صد و سی و پنجم
❇️ حوادثی درجنگ
🔸️اجل، بهترین نگهبان
🔻[ براسب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سوار بودم و شمشیرم، ذوالفقار را در دست داشتم و از سپاهیانم بازدید میکردم. یکی ازیارانم گفت: ای امیرمومنان، مراقب خویش باش که ما نگرانیم معاویهی ملعون برای ترور شما توطئهای کرده باشد. به او گفتم: ]
🔻آری، اطمینانی به دین او نیست و از همه ستمکاران بدبختتر است و در میان کسانی که در مقابل امامان برحق ایستادگی کردهاند، از همه ملعونتر خواهد بود، امّا اجل بهترین نگهبان است. به همراه هر انسانی فرشتگانی برای نگهبانی از وی هستند و مراقبت میکنند که او در چاهی نیفتد یا دیواری بر رویش فرود نیاید یا حادثهی بدی به او نرسد. وقتی اجل انسان فرارسد، هیچ تدبیری مانع رسیدن حادثه نخواهد شد.اجل من هنگامی فرا میرسد که بدبختترین فرد این امت برخیزد و محاسنم را با خون سرم رنگین کند. این عهدی است که بسته شده و وعدهای حتمی است که دروغی در آن راه ندارد.
🔸️مراقب این جوان باشید
[ دریکی از روزهای صفین، دیدم فرزندم حسن با شتاب به سمت میدان جنگ میرود. به یارانم تذکر دادم: ]
🔻مراقب این جوان باشید. او را از جنگ بازدارید تا با مرگ خود پشت مرا نشکند! نگرانم که این دو، حسن وحسین، به کام مرگ افتند و با مرگ آنها نسل رسول الله صلیاللهعلیهوآله منقطع شود.
🔸️حسن و حسین، فرزندان رسول خدا(ص)
[ فرزندم، محمّد، را صدا کردم و به او دستور دادم: ]
به جناح راست دشمن حمله کن.
🔻[ او با یارانش به جناح راست لشکر معاویه حمله کرد و با موفقیت برگشت، ولی لختههای خون از میان حلقههای زره وی بیرون میزد و تشنه بود.جرعهای آب به وی دادم وبه او گفتم: ]
فرزندم، اکنون به قلب دشمن حمله کن.
[ او با شدت بیشتری حمله کرد و قلب لشکر شام را شکافت و با پیروزی برگشت. زخمهای فراوانی بر تن داشت و میگریست. بین دو چشمانش رابوسیدم و گفتم: ]
خوشحالم کردی! پدرت به فدایت! به خدا سوگند، با این جهادی که در مقابلم کردی، مسرورم ساختی. اما چرا گریه میکنی؟ آیا گریهٔ شوق و شادی است یا گریهٔ ناراحتی؟
🔻[ اودر پاسخ گفت: چرا گریه نکنم؟! سه بار مرا درمعرض کشته شدن قرار دادی وخداوند متعال حفظم کرد و هربار که برگشتم تا فرصتی برای استراحت بدهی، فرصت ندادی، درحالیکه برادرانم؛ حسن وحسین، اینجا هستند و دستوری به آنها نمیدهی! سر محمّد را بوسیدم و به وی گفتم: ]
فرزندم! تو پسر من هستی، ولی این دو فرزندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هستند. آیا نباید آن دو را از کشته شدن مصون بدارم؟
[ محمّد گفت: آری پدرجان، چنین است. خداوند مرا فدای تو و فدای آن دو کند! ]
📚منابع:
۱. التوحید، ص ۳۶۸
۲. نهج البلاغه، خطبه۲۰۷
۳. تذکرة الخواص، ص ۳۲۴
۴. شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۴۴
۵. وقعة صفّین، ص ۳۰۷
📗 علی علیه السلام از زبان علی علیه السلام
↩️ ادامه دارد...
#نهج_البلاغه
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی