به تنهايی گرفتارند مشتی بی پناه اينجا مسافرخانه رنج است يا تبعيدگاه اينجا غرض رنجيدن ما بود از دنيا كه حاصل شد  مكن ای زندگی عمر مرا ديگر تباه اينجا برای چرخش اين آسياب كهنه دلسنگ به خون خويش می غلطند خلقی بی گناه اينجا نشان خانه ما را در اين صحرای سر در گم بپرس از كاروان هايی كه گم كردند راه اينجا اگر شادی سراغ از ما بگيرد جای حيرت نيست نشان می جويد از من تا نيايد اشتباه اينجا تو زيبايی و زيبايی در اينجا كم گناهی نيست هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا @nazarifazel