سلام خاطره ازصف کوپن یه مغازه نزدیک خونمون بودمرغ وتخم مرغ وپنیر کوپنی میدادخدابدادچه صفی میگرفتن جالبیش اینجابودبعضی میومدن زنبیل میزاشتن وبعضی اجرمیزاشتن یکی درسته یکی نصفه بعدمیرفتن که زمان توزیع بیان وقتی میومدن اجرشون نبودادم جلواجروایساده بودچنان دعوامیکردن که همون اجرهاابزاردعوامیشدچقدرفحش میدادن حرص میخوردن اخرم همه میگرفتن میرفتن یه عموحیدرخدابیامرزمیموندکلی اعصاب خوردی پدرخدابیامرزمن که تخم مرغ شکسته هاروبرمیداشت زردیشوخام میرفت بالاخلاصه همه ماجراهای صفش جالب بودروزی یه ماجرا امابااین احوال خوشااونروزا چالش کوپن وای من یادمه مادرجونم کوپوناشو داد که براش بچینم و دسته کنم به ترتیب....منم یک جای گذاشتم رو هم که زود کارم تموم شه...مثلا زرنگ بازی در بیارم...کلیشو از وسط چیده بودم..منم اونا که چیده شده بود.لابه لا کوپونا قایام کردم😅 و..دادمش...یادش به خیر.با کوپؤنا روغن.برنج.پنیر .وگاهی مرغ میدادن....برنجاش حکایت بود یک دونش میافتاد زمین هزار تا تیکه میشد..👍 بوصوره خدا بیامرزم با همون برنج یک دم پختی زودپزی میپخت...درجه یک ...وقتی در زودپز باز میکرد کلی برنجا از توش زده بود بیرون😊 👆👆👆👆👆👆👆👆👆 سلام درمورد چالش کوپن که گذاشتید میخواستم ی موردی را هم توضیح داده باشم و شاید ی تلنگر هم باشه شاید ۲۰سال پیش پدرم مسئول توزیع اقلام کوپنی بود.بنا به شرایط یکسری افراد حتی کوپن را هم نسیه میکردند.یک نفر نسیه میگیره و بعد از چند وقت پدرم بهش یادآوری میکنه که بدهکاری اونطرف خیلی برخورد بدی میکنه و اصرار که من بدهی به تو ندارم و پدرم گذشت میکنه سال گذشته پدرم فوت شد و اون شخص بعد از ۲۰سال اومده و از ما حلالیت میخواد که من اون سال بدهیم را ندادم و میخواستم زرنگ بازی دربیارم.ما حلالش کردیم چون پدرم حلال کرده بود اما... یادبگیریم خودمون را برای چیزای کوچیک و کم ارزش مدیون کسی نکنیم.حق ناس بخشیدنی نیست 👆👆👆👆👆👆👆 سلام چه زنبیل ها که تو صف گذاشتیم و یه آجر هم گداشتیم توش ولی آخرم گم شد 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 سلام ودرود. در مورد خاطرات کوپن، دهه شصتیا علی الخصوص خیلی خوب به یاد دارن. برگه های بزرگ کوپن را بابام میرفت با شناسنامه اعضای خانواده میگرفت و بعد من و خواهرم با کلی ذوق از روی قسمتای خط چینش جدا میکردیم و طبق اعداد دسته بندی میکردیم. برا اموزش شمارش اعداد خوب بود برامون.😂 حالا حکایت بود موقع اعلام شماره و تو صف ایستادن. که ایا کالا بهمون میرسید یا نوبت ما میشد میگفت برید دیگه تموم شد. یادش بخیر محله ما امیر اباد بود خدا بیامرزه عمو حیدر کاسب محلمونو. که مرغ و تخم مرغ و شیر کوپنی میداد و اقای رستگاری که قند و شکر و پولکی کوپنی میداد.یادشون به خیر. بچه های این دوره باید قدر عافیت و رفاهی را که دارن بدونن. دهه شصت دهه جنگ و.... بود که انشاله هیچ وقت تکرار نشه. 🤣🤣🤣🤣🤣🤣 یادمه حتی سیگارکوپنی بودوپدرم وبرادرام سیگاری نبودن وهمیشه دنبال کسی بودن تاکوپن بفروشند. یادش بخیر. من دهه ۵٠هستم 🫢🫢🫢🫢🫢🫢🫢😉 درود، ،وقت به خیر، ،درباره کوپن، وتو صف، ایستادنها، خاطرات خوش نیست، ،جنگ و صدای آژیر واسترس، وحشت، ،همه خاطرات تلخی به جا گذاشته، ،لطفا در گروه بگذارید، ،شما هم سانسور می کنید، ؟؟ 👆👆👆👆👆👆👆 سلام و خداقوت. ما هم کوپن ها رو یکی نه یکی یواشکی بابام میبردم تو باغملی میفورختم و با پولش میرفتم آتاری بازی. هی روزگار