| نماز جماعت هزار نفره 🌸 سرانجام پس از سپری شدن دو روز از اسارت توأم با آزار و شکنجه و توهین در شهر العماره، در شبانگاه یازدهم اسفند 62 ما را با چند دستگاه اتوبوس به بغداد انتقال دادند. 🌼 ساعت ۱۲ شب بود؛ بعثی ها در همه جای راهرو ایستاده با مشت و لگد و کابل و شلاق از ما پذیرایی کردند. سپس داخل یک چهاردیواری بزرگی کردند که هیچ شباهتی به اتاق یا حتی زندان نداشت. 🌸 سوز سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد و از شدت گرسنگی و خستگی، دیگر نایی در بدن نمانده بود؛ اما دیری نپایید که با ورود گروه های جدید از اسیران، جمعیت افزایش یافت و گرمی نفسِ حدود هزار نفر، سرما را قدری در هم شکست. 🌼 به جرأت می شود گفت که شیرین ترین خاطره ی بغداد، نمازی بود که با شرکت نزدیک به هزار رزمنده ی غیور در همان سالن اقامه شد. اگرچه بدن ها خونین و لباس ها چرکین بود، اما آن نماز، نماز عشق بود. 🌸 ... پانزدهم اسفند ما را به اردوگاه بزرگ موصل بردند. فرمانده ی عراقی این دستورها را صادر کرد: «صلاة الجماعه ممنوع! صلاة اللیل ممنوع! و... ممنوع!» سحر فرا رسید و ـ حاج آقا ناظمی ـ پیرمرد سیدی از اهالی چناران مشهد ـ که به گفته ی خودش سال ها بود که نماز امام زمان می خواند ـ بدون توجه به دستور فرمانده ی بعثی، از خواب برخاست؛ وضو گرفت و به نماز ایستاد. 🌼 صبح هنگام آمار سرباز عراقی او را از صف بیرون کشید و او را چنان کتک زد که به قول خودش عبرتی برای دیگران باشد. سحرگاه بعد سید بزرگوار نشسته را اقامه کرد و فردا همان صحنه تکرار شد. بعد از آن به سفارش برادران، مدتی پتو بر دوش به محراب عشق رفت؛ اما هرگز از کار خود خسته و آزرده نشد. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 219، خاطره ی قاسم جعفری. 🆔 @namazmt