💫💫💫💫دلنوشته مهدوی پدر عزیزم سلام! صبحی دیگر را با یاد و نام تو آغاز می کنم. امروز قصد تشرٌف کرده ام، پس در دریای بیکران محبتتان غسل زیارت می کنم و با آب حیات وضوی عشق میگیرم.❤️ رو به قبله مقصود می ایستم و قامت به قیامتان می بندم. دعای اللهم عجل لولیک الفرج را در قنوت نیاز زمزمه می کنم.🤲🏻 در رکوع بندگی در برابر این همه شکوه و بزرگی سر تعظیم فرود می آورم و سر به سجده شوق میسابم. سلام که می دهم گویی تمام وجودم سلامت می شود. غرق شوق می شوم از جوابی که اگرچه گوش جانم قادر به شنیدنش نیست اما به آن باور دارم و با تمام وجود لمس می کنم. مولای غریبم! در این سال ها که گوشه قلبم نشستی تمام وجودم را لبریز از عطر حضورت کردی چنانکه نه هر روز و هر دقیقه که ثانیه ثانیه واله و شیدایت هستم و در تب فراغت میسوزم. آتش عشقت چنان در دلم شعله کشیده که با هیچ چیز فرو نمی نشیند جز مژده دیدار و زخمهای کهنه مان چنان سوزشی در درونمان پدید آورده که با هیچ چیز التیام پیدا نمیکند جز ندای نوید بخش اَنا المهدی. پدر مهربانم! دست هایم دیگر یاریم نمی کنند، پاهایم توان همراهی مرا ندارند و چشمانم بی فروغ شده اند. دست روی دست میزنم و با خودم زمزمه می کنم یاابن الحسن روحی فِداک متی تَرانا و نَریٰک😭 نویسنده: ز. سعیدی 🖋