وقتی این مطلب را خوانده بود به من زنگ زد و نظرش را درباره نوشته‌هایم گفت و خاطره‌ای چاشنی مطالبش کرد که در ذهنم یک واژه جدید را تداعی کرد. آخر مطلب آن واژه را می‌گویم. یک روز یک همسر شهیدی‌ نسبتا معروف با فرزندش آمده بود، محل خدمت ما در سپاه یکی از شهرستان‌ها به امید آنکه در آن وانفسای درمان مصدومیت پای دخترش، از همکاران سابق همسرش، استمدادی کند. وقتی دردش را شنیدیم ، با یکی از رفقای پاسدار تصمیم گرفتیم که با فرمانده صحبت کنیم و عجالتا بحث ایاب و ذهاب این بچه از خانه تا محل درمان را مجموعه ما بر عهده بگيرد. رفتیم سراغ فرمانده و نسیت به مسئله این فرزند شهید، توجیهش کردیم و امیدوار که بخاطر سابقه رزمندگی ۸ ساله پدرش در جنگ و شهادتش و شرایط بیماری ویژه این بچه، قبول می کند که خودرویی از خودروی سپاه را مامور کند تا دردی از آلام این خانواده شهید را برطرف کنیم. در کمال ناباوری آن فرمانده با هزار توجیه من درآوردی،از قبول این پیشنهاد خودداری کرد تا جایی که به دعوا و مشاجره سخت ما و ایشان منجر شد. سال ها بعد، دخترک بیمار آن روز ، از شهرستان محل تولد همان فرمانده کاندیدای مجلس شورای اسلامی شد و جناب فرمانده که سال ها از سپاه رفته بود و در مراکز اقتصادی و سمت های سیاسی مشغول کار شده بود و حالا بازنشسته شده بود و سودای رقابت برای رفتن به مجلس داشت، بر اساس همان آشنایی قدیمی سراغمان آمد و پرسید این دختر شهید که می گویند ؛ خیلی هم رای دارد، کیه؟ مربی گفت: هر چه برایش از پدر شهید این دختر که از فرماندهان جنگ هم بود گفتم، یادش نیامد و نشناخت. تا اینکه آن خاطره تلخ را برایش تعریف کردم. و گفتم این دختر، همان کودکی است که در شرایط سخت آن روزهایش، برای استمداد آمده بود و بدون ملاقات و گفتگو. از سوی شما به قهر رانده شد. نکته اول ؛ مدیونید اگر فکر کنید فرزندان شهدا سفره بیت المال جلویشان پهن بوده و برده اند و خورده اند. نکته دوم؛ این موضوع مال سال های ابتدایی بعد از جنگ است. سال های بعدش از آن بهار معلوم است. و اما واژه‌ای که به ذهنم رسید: ┏━━━━━       ✌️🇮🇷 @nameghalam ┗━━━━━━━━━━━