🏴 دلتنگیِ یک مرد آزاده، بر سینه اش آوار ، افتاده مثل همان روزی که معشوقش، بین در و دیوار افتاده شب می رود، مانند آن شب که، آرام رو به قبله می بارید در کوچه ای با درد می افتد، از روی دوشش بار افتاده از کوچه که خرما به دوش آمد، دارد صدای ناله می آید شاید زنی با یک پسر بچّه ،از ضربه ای ، ناکار، افتاده او می دود، شاید توان باشد، راه نجاتِ ناتوان باشد شاید زنی حامل ؛ لگدخورده ،در خنده ی انظار افتاده او می دود تا آخر کوچه ، امّا زنی آنجا نمی بیند دستش به روی قلب، می‌بیند بار غذا آوار افتاده آرام می بارد به روی خاک، بار غذا بر دوش می‌گیرد با درد برمی‌خیزد این یعنی: مردی به یاد یار، افتاده بار غذا را داده وُ حالا ، وقت نماز صبح نزدیک‌ست این کوچه را تا سینه ی مسجد ، صدبار با آزار، افتاده مثل همان زن، آن زن زخمی، که کوچه ی کوتاه سنگی را بین لگدها پا شُد امـّا بعد ، از هجمه ی کفتار ، افتاده مثل همان زن، می رود مسجد، مثل همان زن، خانه می آید آن پهلوانِ دست بر پهلو ، چشمش به یک مسمار، افتاده وقتی که قوم فتنه می‌بُردند، حقّ ولی الله بی کس را با استخوانی در گلو می ساخت، در چشمهایش خار افتاده صبح‌ست و دارد می‌رود مسجد؛ او می رود با اینکه می دانَد_ _یک ابن ملجمْ مست در مسجد با خنجری سَم دار افتاده... هو ذکر می گوید ، وَ او هم ذکر، مابین این اذکار فرقی هست هو: ذکر حق می گوید، امّا او: ابلیسِ در اذکار افتاده تا سجده ،نه ، تاعرش اعلی،نه، در سجده‌گاهش عرشْ هم فرش‌ست... جبریل از تاج سما آمد ، شاه ملائک زار افتاده شمشیر سفیانی فرود آمد ،بر فرق حقُّ و نفس پیغمبر فریاد می زد که...ای وای ْ افتاده مولا ، اباالایتام در سجده فزتُ و ربّ الکعبه می گوید ای خلق ارکان الهدی لرزید چون حیدر کرّار ، افتاده... با ضربه ی قومِ کپک خورده، زخم انار او نمک خورده در گوشه ی بستر،ترک خورده، با یک تن تب‌دار ، افتاده خرمابه‌دوش شهر نامردی ؛ تشییع میشد نیمه شب پنهان هم روح پاک او در آغوشِ پیغمبرِ اخیار افتاده... باید که سلمان بود ، یا مالک، تا که علی را عین حـق ، فهمید بر دار نخل عشق در کوفه ، یک میثم تمّار افتاده تیزی برق تیغ ایمانش ، چشمان تار فتنه ها را کـَند در گوشه ی محراب پر نورش ، خونِ دل مختار افتاده 🖍 ✍ بـداهـه ‌۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۸ 🖍 ✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬۰•●✿ 💐 @nardohdar1 ✍ 💐 @nardohdar1 ✍ ✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬۰•●✿