🔷🔹در بصره ، مسجدی بود که کسی در آن مسجد رغبت نماز خواندن نمی‌کرد و هر کسی می‌نشست دلش می‌گرفت و بر خلاف زیبایی بنای آن، همیشه خلوت بود. ⭕️خلیفه دستور داد علت را جویا شوند. پیرمردی بود که بنای آن مسجد را یاد داشت ،داستان ساخت مسجد را چنین گفت و راز آن مسجد را فاش ساخت. 🔹مرد مسلمان ساده‌ای، روزی تمام اعمال نیک را بررسی می کرد که متوجه شد، هر کاری نیکی را کرده است مگر ساختن مسجد. تصمیم گرفت مسجدی بسازد. چون ، پولی نداشت ولی خانه ای داشت که به پسرش داده بود، لذا به او گفت: سریع خانه را تخلیه کن می خواهم بفروشم و مسجدی بسازم. پسر گفت: پدرم ،خدا را خوش نمی‌آید من را از خانه زندگی ام بیرون کنی و مسجدی بسازی . پدر گوش نداد و گفت: برای من آخرتم از دنیای تو مهم‌تر است. 💢 پسر شکایت نزد عالم محل برد و عالم گفت: ای مرد، تو اگر مسجدی نسازی برای خدا (مساجد ) خانه های زیادی در این شهر است ولی اگر فرزند خود از خانه ات بیرون کنی، خانه‌ای در شهر برای او نیست. بدان خدا در خانه‌ای که برای ساختن آن بنده ای از او را آواره کنی ساکن نمی شود. و چنین شد که مرد ساده ، این مسجد را بنا کرد. ╔══ ⚘ ════ ⚘ ══╗ eitaa.com/joinchat/961347592Cde0bac8f2a ╚══ ⚘ ════ ⚘ ══╝