🔻 در مورد میرزای قمی مشهور است پیرمردی که اهل مشهد بوده، باری را بر می‌دارد و با کشتی به تجارت می‌رود و بارش را می‌فروشد و طلا می‌گیرد و در برگشت کشتی متلاطم می‌شود و هر چه بوده از جمله همه دارایی این پیرمرد در دریا می افتد. 🔸 این سفر هم آخرین سفر تجاری او بوده و می‌خواسته بیاید و به زندگی‌اش برسد. بعد به نجف می‌رود و می‌گوید: من دیگر با چه رویی به مشهد بروم؟! هیچی ندارم و به گدایی می‌افتم. 🔹 مدتی به حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام متوسّل می‌شود که من اموالم را از شما می‌خواهم؛ تا اینکه یک شب حضرت را در خواب می‌بیند و حضرت می‌فرمایند: برو کیسه طلایت را از میرزای قمی بگیر. او میرزا را نمی‌شناسد. به قم می‌آید و به دنبال میرزا ابوالقاسم می‌گردد. 🔸 پیرمرد نقل می‌کردند که خدمت میرزای قمی می‌آید و می‌گوید: چنین بلایی بر سر من آمده است. ایشان می‌گوید: مرد حسابی! عقلت کجا رفته است؟ طلاهایت را در دریا انداختی و حالا از من می‌خواهی؟ 🔹 می گوید: آقا من خودم نیامدم، به نجف رفتم و متوسّل شدم و آقا را در خواب دیدم و آقا گفت به سراغ شما بیایم. می‌گوید: فردا نزد من بیا. فردا می‌رود و میرزا به او می گوید بیا این را بگیر و برو. کیسه‌ی طلا را می‌گیرد و به مشهد می‌رود. 🔸 به زنش می‌گوید: ما جریانی داشتیم و چنین و چنان شد و جریان را نقل می کند. زن فهمیده بوده لذا می‌گوید: عقلت کجا رفته است؟ تو طلایت را در دریا گم کردی، به قم و نزدی میرزا ابوالقاسم آمدی و طلا را به تو داده است! پس تو چطور این مرد را رها کردی؟ 🔹 گفته بود: چه کنم؟ زنش گفت: بلند شو. اثاث‌ها را جمع می ‌کنیم و به قم می‌رویم. ما باید تا آخر عمر خادم این مرد باشیم. به قم می‌رسد و وقتی می‌رسد که میرزا را دفن کرده‌اند و آن پیرمرد در کنار قبر میرزا اتاقی را می‌سازد و تا آخر هم خادم آنجا می‌شود. نوه‌ی میرزا می‌گوید: من این پیرمردی که ناقل این جریان است را در کودکی دیده بودم.‌ ‌ ┄┅═✧❁••❁✧═┅┄ 🔺کانال رسمی حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری: 🔹 تلگرام و ایتا: @Nasery_ir 🔸 واتساپ: www.al-hady.ir ‌ ‌